وقتی عقده ها زبان گشوده و می نوازند
بررسی مصاحبه تهمورس پورناظری با سایت پرشین پرشیا
بهراد توکلی
وقتی
آلبوم نه فرشته ام نه شیطان منتشر شد و حاشیه های پیرامون آن به مطبوعات
کشیده شد بسیاری از رسانه ها به من مراجعه کردند و خواستند تا در خصوص این
اثر مطلبی بنویسم . حقیقت ماجرا آلبوم مذکور خیلی مساله ذهنی من نبود و چند
بخشی از آن را که در فضای مجازی شنیدم جز برداشت موسیقی پاپ ساده و کلیشه
ای که مساله من در سابقه نقادی ام نبوده است چیزی در خور پرداختن نیافتم
لذا دوری از وطن و دشواری دسترسی به آلبوم را بهانه کرده از زیر نوشتن شانه
خالی کردم خیلی هم مساله پیچیده ای نیست هر کس آزاد است هر نوع موسیقی را
اجرا کند و بخواند آقای همایون شجریان هم تصمیم گرفته اند موسیقی پاپ
بخوانند تصمیمشان محترم و شاید تنها عامل شوک برخی دوستان مطبوعاتی من همین
به تفاوت رفتن همایون شجریان از سابقه کاری اش باشد که این بار به چشم
آمده چیزی که برای من خیلی هم دور از ذهن نبود به هر حال خواننده خوش صدا و
جوان است و سلیقه ای هم برای خودش دارد چه اشکالی دارد ؟ خواسته کار کمی
متفاوت با سابقه خود اجرا کند و موسیقی عامه پسند ارائه دهد نه من مسوولم
نه به من ارتباطی دارد مگر به عنوان منتقد که آن هم همانگونه که گفتم در
ژانر موسیقی پاپ بدور از انگیزه ی ارزش گزاری هیچ گاه وارد نشده ام چون نه
در سبقه شنیداری ام جای چندانی داشته و نه مساله ذهنم بوده است.
اما
آنچه قلم را وادار به نوشتن می کند حتی گفتگوی بی سر و ته و سست تهمورس
پورناظری هم با یک سایت نیست آن هم در کنار سایر مطالب اینگونه ای بلکه یک
جریان است که با آمیختگی همه چیز با هم در اثر تمامیت خواهی افراد فضای
فرهنگی را مخدوش می کند
یک نفر نوازنده
متوسط کلکسیونی از سازها است آهنگساز پاپ و سنتی و تافیقی و کلاسیک است
رهبر ارکستر هم هست تئورسین و موسیقی شناس هم هست کنشگر و فعال اجتماعی هم
لابد هست فیلسوف نیز می شود و ... بررسی سابجکتیو این موضوع اهمیت دارد نه
ابژه ی تهمورس پورناظری هر چند که مجبور خواهیم بود از این ابژه به شناسایی
سوژه بپردازیم.
طرح مساله
موضوع نسل انقلاب است که نگارنده هم با چند سالی جلوتر از آن جمله است
نسلی
که چشم و زبان گشودنش با طوفان ایدئولوژیک انقلاب اسلامی و جنگ همراه شد
نسلی که بجای بابا آب داد بابا خون داد آموخت نسلی که یادگرفت اسلامی هست
که برای نوک پا تا فرق سر انسان و جامعه و جهان و فضا و هستی دستورالعمل
خوشبختی دارد
نسلی که بازی نکرد تفنگ بازی کرد بازی خورد از روی آتش نپرید در میان آتش انفجار را تمرین کرد رهبرش کودکی بود که زیر تانک رفته بود
نسلی
که برایش پابرهنه گان و روستاییان به واسطه پابرهنه گی و روستایی بودن یک
مویشان به مرفه ها و شهری ها می ارزید نسلی که فقر را افتخار می دانست و زن
را شعبه ای از شعبات شیطان نسلی که عاشق شدنش گناه بود و فریاد کشیدنش
موجب اعتبارش نسلی که سراسر هیجان تخلیه نشده و عقده های جنسی و شخصیتی
ناشی از سرکوب و تحقیر شدن بود
فرزندان
روستاییانی که به شهر ها آمده بودند در حاشیه شهر ها مقیم شده و از فرهنگ
خود جدا و جذب فرهنگ شهر هم نشده بودند انقلاب را دامن زدند تا انتقام خود
را از مدنیت بگیرند
و
مدارسی که به فرزندان اینها می آموخت که خشونت و ایمان و نه تعقل و سنجیدگی
فضیلت است پای منبرهایی بزرگ شدند و شدیم که یک روحانی با خواندن چهار
کتاب فقهی به اعلا علیین می رسید و از فلسفه آفرینش تا روابط زناشویی و
مارواطبیعه و سیاست و اقتصاد و روانشناسی به هم می بافت و تو را تحقیر می
کرد که هیچ نمی دانی ای بنده ی گنهکار خدا و ...
باری
این
نسل بزرگ شد به جوانی و میان سالی رسید برخی آموختند و لابلای کتاب ها با
خود مواجه شدند و به سنجیدگی گرویدند کثیری نیز شدند به جای منبری ها در
سیاست دارای سخن در فلسفه و هنر صاحب نظر در خلقت و هستی و مناسبات بین
المللی و نقد ادبی و شعر و آهنگسازی و تاریخ و جامعه و انسان شناسی و پزشکی
و .... نسلی که "نمی دانم" گفتن را نیاموخته بود و در عین حال سرشار از
نمی دانم ها و نادانی ها است نسلی که ترسو است در مواجهه با خود و برای
نجات جامعه نسخه می پیچید نسلی که عصبی و ناراضی است و دلیل نارضایتی اش هم
فقط نمی خواهم هایش است نسلی که نمی داند چه می خواهد و چه می گوید
همانطور که منبری هایی که از آنها آموخته بود هم نمی دانستند چه می گویند و
فقط نفی را فضیلت می دانستند نسلی که منبری است روحانی است آخوند است اما
از منبر هنر و روشنفکری بالا رفته سخن می گوید....
باید
به همه سوال ها پاسخی فاضلانه بدهد نباید بی پاسخ باشد چرا که چنین
نیاموخته که بی پاسخ بودن عار نیست بلکه سخن نسجیده گفتن ناسزاست
نسل
تمامیت خواه آهنگساز نوازنده سرپرست گروه تئوریسن محقق تئوری موسیقی تاریخ
موسیقی فلسفه هنر زیباشناسی و.. با تحصیلات بی ربط یا نهایت فوق لیسانس
نوازندگی (هرچند مصداق این دسته در بخش غیر آکادمیسین موسیقی به مراتب
بیشتر است)
نسلی که همه جا به دنبال
اثبات خویش است به دنبال آن است که بگوید من ضعیف یا متوسط نیستم این جامعه
است که حق مرا خورده و به شجریان و یا دیگران سپرده
نسلی
که اقبال نیافتنش را به گردن کائنات و سیاست جهانی و مدرنیته و سنت و
تاریخ و رسانه می اندازد و از برای اقبال یافتن هر کاری می کند و از مختصر
تشویقی سرمست می شود گویا مردم در عین حال که نمی فهمند در عین حال اگر او
را اقبال کنند فرهیخته و فرهنگی و باشعورند!
نسلی که در عین نقصان تمامیت طلب است مانند منبری ها سخن می گوید و آسمان را به ریسمان می بافد تا بگوید مرا ببینید من هستم...
حال با این زمینه به مصاحبه تهمورس پورناظری نگاهی می اندازیم
نگاهی به مصاحبه تهمورس پورناظری
محتوای
سخنان پورناظری امری ثانویه بر صورت بندی متناقض و بی پایه آن است کلمات
عامیانه و رویکرد های غیر علمی به مقوله موسیقی به همان شیوه ی منبری ها
موضوع بحث من است وگرنه خوب می دانم که این نسل که هیچ گاه پایش روی زمین
نبوده و نخواسته که باشد طبیعی است که سخن روی آسمان بزند
موضوع
آشفتگی ذهنی است که به سخن و موسیقی و دیگر می آید در موسیقی همانگونه که
گفتم حرجی نیست مشروط بر آنکه ادعایی بر بیش از خود نباشد هر کس آزاد است
هر نوع موسیقی را بسازد و بنوازد و بخواند ایراد از آنجا شروع می شود که به
عنوان مثل خواننده ی موسیقی پاپ بیاید و در توضیح کارش آن را امتداد مکتب
کلاسیسم و خود را ادامه موتزارت بخواند اما باز هم در این باره در این مجال
داد سخن نیست که گوش جامعه از این سخنان پر است و من هم اگر بخواهم به ان
بپردازم ترجیح می دهم ابژه های جدی تری را در درون سیستم موسیقی دستگاهی
جستجو کنم اما صورت بندی سخنان جای تامل دارد او در پاسخ به سوالی پیرامون
مقایسه موسیقی دستگاهی که شهریش می نامد با موسیقی نواحی ایران چنین می
گوید :
"گر به موسيقي دوران
قاجار نگاه كنيم، ميبينيم كه اين موسيقي خيلي هم فلسفي است. معمولاً وقتي
اسم دربار ميآيد، ابتذال هم كنار آن ميآيد. مثلاً ميگوييم موسيقي
درباري يا شعر درباري يا آدمهاي درباري. فوراً فضاي منفي را القا ميكند.
اما موسيقياي كه الان به عنوان موسيقي رديفي يا دستگاهي مطرح است،
ريشههاي كاملاً فلسفي دارد."
بلافاصله مصاحبه گر می پرسد : "منظورتان از ريشههاي فلسفي چيست؟"
و او چنین جواب می دهد :
"ببينيد
به لحاظ ساختاري كاملاً فلسفي است يعني مبتدا و خبري با هدف دارد.
طبقهبنديهايي كه صورت گرفته كاملاً فكر شده است. موسيقياي نيست كه به
مرور زمان شكلي پيدا كرده باشد. البته اين برداشت شخصي من است چون هيچ سندي
در دست نداريم كه بشود اين را ثابت كرد. ولي روند موسيقايي كه در رديف
وجود دارد و نشان ميدهد كه نغمههايي در كنار هم جمعآوري و تدوين شده،
اين را نشان ميدهد. البته اين را هم بگويم كه بزرگترين ضربهاي كه به
موسيقي ايران خورده از همين گردآوريها و تدوينها بوده است."
ریشه ها و ساختار کاملا فلسفی یک نوع موسیقی چرا؟ چون مبتدا و خبری با هدف دارد!
این
هدف چیست؟ یک جمله موسیقایی چه هدفی را بیان و چگونه بیان می کند. فرض بر
اینکه طبق آنچه عوام می گویند موسیقی ابزار بیان اندیشه باشد که من نمی
دانم مثلا اندیشه ی اقسام وجود هایدگر را چگونه می توان در ابوعطا بیان
نمود اما فرض هم بر این و فرض بر هدف داشتن یک مبتدا و خبر موسیقایی این می
شود دلیل که کاملا فلسفی است!! جمله " هوا آفتابی است" از بک مبتدا (هوا) و
یک خبر (آفتابی است) و یک هدف (انتقال خبر) درست شده است اما آیا این جمله
فلسفی است؟ حال فرض بر اینکه فلسفی است در کدام گرایش های فلسفی جای می
گیرد و چرا؟ و از همه مهمتر آیا یک ذهن منسجم و سنجیده چنین سخن سست و بی
پایه ای در آسمان می پراکند؟ و از آن مهم تر چرا می پراکند؟ خوب که دنبال
کنیم جواب را در همان پای منبر ها خواهیم یافت
در
پایان این سوال خبرنگار که نه تنها سنجیده سوال می کند بلکه گویا از
مصاحبه شونده به موسیقی و هنر بیشتر اشراف دارد چنین می پرسد و جواب می
گیرد :
"يعني معتقديد موسيقي در چارچوبي قرار گرفته كه نميتوان از آن فراتر رفت؟
نه.
چون ميتوان فراتر رفت. اما آمدهاند جمع كردهاند و يك موسيقي تدوينشده
ساختهاند. خب طبيعتاً يكسري آدم بتپرست بودهاند كه اين موسيقي مدون را
به عنوان حكم و مرجع اصلي مطرح كردهاند و اين ضربه بزرگي به موسيقي ما زده
است. حتي براي اين موسيقي ساز طراحي شده است يعني سازي كه به اسم تار در
اختيار ماست، نتيجه موسيقي رديف است. تمام ساختمان تار مختص رديف است يعني
تغييراتي در آن دادهاند تا مناسب اجراي موسيقي رديف شود. به عبارت ديگر
موسيقي رديف فقط مختص تار است نه هيچ ساز ديگر."
"یک
سری آدم بت پرست ردیف را مرجع قرار داده اند... ردیف مختص ساز تار است و
نه ساز دیگر آمده اند ساز تار را تغییراتی داده اند که مناسب ردیف شود "
آمداین عبارت اصلا در شایستگی پرداختن هم قرار نمی گیرد پس آنها که سه تار
می زنند و ردیف می زنند تار می زنند حالا چرا آنها که تار نمی زنند در
واقع سه تار نمی زنند !خوب است آقای پورناظری بگویند تار قبل از این
تغییرات را کجا دیده اند و نیز چه بوده که عده ای بت پرست از خدا بی خبر به
جان آن افتاده و تغییرش داده اند !!
این سخنان به حدی پریشان است که مصاحبه کننده می پرسد (و پاسخ می گیرد) :
من به پاسخي شفاف درباره ضربهاي كه تدوين رديف به موسيقي ايراني زده نرسيدم. ممكن است دقيقترتوضيحدهيد؟
"ببينيد
از نگاه من، رديف سابقهاي از يك نوع موسيقي ماست. دقيقتر بگويم سابقهاي
از موسيقي شهري ماست كه بسيار هم باارزش و جالب است. اما به لحاظ تاريخي
رديفي كه امروز در دست ماست، نزديك 40 درصد افتادگي نت دارد يعني عين متني
است كه حروفش در جاهايي افتاده است. بله يكسري از گوشهها كاملاً درست و
معلوم است و منطق موسيقايي دارد. اما برخي گوشهها نتافتادگي دارد. البته
سندي هم در دستمان نيست كه بدانيم قبلش چگونه بوده كه حالا به اين شكل
درآمده است اما اگر رديف را به لحاظ روند و منطق موسيقي در سراسر فرهنگ
ايراني- از سوريه تا هند حتي تا غرب چين- بررسي كنيم به اين نتافتادگيها
برميخوريم كه سنخيتي با كل روند ندارد. يقين دارم هيچ كس تا امروز در اين
باره سخني نگفته است. بنابراين جاي بحث و تحقيق فراوان دارد. از سوي ديگر
تدوين رديف باعث شده موسيقي نقش موزهاي به خود بگيرد و از حركت با زمان
عقب بماند. و موضوع سوم كه از هر دو قبلي مهمتر است، اين است كه رديف
تبديل به درس شده است. آمدهاند رديف ميرزا عبدالله را به عنوان مرجع قرار
دادهاند و عيناً مطابق با آن تدريس و رفتار ميكنند و اين يعني ختم هنر
يعني بياييم پرونده هنر و رديف و موسيقي سازيِ شهر را ببنديم. معني اين
رفتار اين است كه اگر روزي ميرزاعبدالله موقع ثبت و آموزش رديفها مضرابي
را چپ زده بود همه امروز همان نت را چپ ميزدند. از روزي كه نگاههاي حتي
ميرزاعبدالله به درس تبديل شد و به آن ليسانس دادند، همهچيز تمام شد. اگر
اين اتفاق نميافتاد الان ما رديفهايي مثل رديف مشكاتيان يا عليزاده
داشتيم. آن مسير خيلي بزرگ اين گونه مسدود شد. اما مسدود نخواهد ماند چون
شاعر فقط حافظ نيست و هركسي كه ميخواهد شاعر شود نبايد فقط حافظ بخواند و
درست مثل او شعر بگويد. آنقدر رديف زدند و شنيدند كه خسته شدند. "
این
پاسخ شاهکاری است که فقط از ذهنی آشفته بر می آید ردیف 40 درصد افتادگی نت
دارد! از سوریه و تا هند و غرب چین! بررسی کنیم می بینیم 40 درصد افتادگی
نت دارد! البته رفرنسی هم نیست که بدانیم قبلش چه بوده!
اما هست! و کسی هم سخنی در این باره نگفته پس جای تحقیق دارد!
اول
) سخنان او مغایر اصل سوم قواعد تفکر (مسائل فلسفه برتراند راسل ترجمه
منوچهر بزرگمهر انتشارات خوارزمی 1390 تهران فصل هفتم صفحه 97) یعنی اصل
امتناع ارتفاع نقیضین است . هم ایشان در سی و هفت سالگی با تحصیلات غیر
مرتبط در پروژه ای طولانی از سوریه تا ایران و هند و غرب چین بررسی کرده و
عدد متعیین 40 درصد افتادگی نت را بدون قید تقریب بیان می کنند و هم جای
تحقیق هست و هم سندی نیست که قبلش چه بوده که چهل درصدش افتاده ! دقیقا
نظیر منبر که روحانیان بر آسمان می پراکنند و وظیفه دانشمندان رفتن و تحقیق
کردن و اثبات کردن سخنان آنان است.
دوم
) افتادگی نت یعنی چه؟ نبودن فراز ها؟ اگر چنین باشد از کجا متوجه اش شده
اند؟ عدم ارتباط منطقی؟ اگر عدم ارتباط منطقی در 40 درصد محتوای ردیف هست و
هیچ کس جز ایشان آن را درنیافته یعنی دیگران ارتباط منطقی دیده اند یا هیچ
نقهمیده اند در مورد اول که بهتر نتیجه بر این می شود که آقای پورناظری از
درک چهل درصد ردیف ناتوان بوده اند و آن را حمل بر افتادگی نت کرده اند
مانند اینکه من بگویم کتاب هستی و زمان مارتین هایدگر 70 درصد افتادگی کلمه
دارد چون من آن را نمی فهمم (لطفا مسوولین رسیدگی کنند!) دومین حالت چنین
محتمل است که هیچ کس نفهمیده و ایشان پس از مداقه بر موسیقی سوریه تا چین
در سی و هقت سالگی به این مهم ملهم شده اند که ردیف 40 درصد افتادگی نت
دارد و نه 35 درصد و نه 41 درصد خوب بقول خودشان هم که رفرنسی بر قبل آن
ندارند می ماند این 40 درصد را از آسمان نازل کرده بر سرجایش بنشانند چرا
نمی کنند؟
و
سوم ) که محتمل ترین گزینه است باز به راه به همان منبرها می برد و من هستم و مرا ببینید...
بعد می گویند تدوین ردیف سبب شده تا موزه ای شود و از زمان عقب بماند ....
پس
نتیجه منطقی می شود هر مدونی موزه ای می شود و از زمان عقب می ماند مانند
قوانین ریاضی و فیزیک و دایره المعارف ها و ....کل رپرتوار موسیقی کلاسیک و
...
و از همه مهمتر (نقل
خودش) " اين است كه رديف تبديل به درس شده است. آمدهاند رديف ميرزا
عبدالله را به عنوان مرجع قرار دادهاند و عيناً مطابق با آن تدريس و رفتار
ميكنند و اين يعني ختم هنر يعني بياييم پرونده هنر و رديف و موسيقي سازيِ
شهر را ببنديم. معني اين رفتار اين است كه اگر روزي ميرزاعبدالله موقع
ثبت و آموزش رديفها مضرابي را چپ زده بود همه امروز همان نت را چپ
ميزدند. از روزي كه نگاههاي حتي ميرزاعبدالله به درس تبديل شد و به آن
ليسانس دادند، همهچيز تمام شد. اگر اين اتفاق نميافتاد الان ما رديفهايي
مثل رديف مشكاتيان يا عليزاده داشتيم. آن مسير خيلي بزرگ اين گونه مسدود
شد. اما مسدود نخواهد ماند چون شاعر فقط حافظ نيست و هركسي كه ميخواهد
شاعر شود نبايد فقط حافظ بخواند و درست مثل او شعر بگويد. آنقدر رديف زدند و
شنيدند كه خسته شدند. "
"
بالاخره
مسدود می شود یا نمی شود؟! گفته است مسدود شد یعنی به وقوع پیوست اما
مسدود نمی شود باز اصل عدم ارتفاع نقیضین را رد می کند این یعنی این سخن
هیچ ارزش کلامی ندارد حال ببینید چه می گوید "مانند ردیف رفتار می کنند"
رفتار مانند ردیف یعنی چه مثلا من در یک تصادف رانندگی با طرف مقابلم مانند
ردیف رفتار می کنم؟ بعد تعریف می کند یعنی اگر میرزا عبدالله یک مضراب را
چپ زده ما هم باید چپ بزنیم خب اگر مشکلی به این مهمی با راست زدن مضراب چپ
میرزا حل می شود شما راست بزن چه کسی جلویت را گرفته؟ همین باعث شده که
امروز ردیف مشکاتیان و علیزاده نداشته باشیم!! فقط باید افسوس خورد و خندید
چون لیسانس موسیقی دادند به همین آقایان علیزاده و مشکاتیان امروز ردیف
آنها را نداریم انگار لیسانس دادن موسیقی سبب می شود که دیگر ردیف دیگری
نباشد ردیف های موسی معروفی و شهنازی و نی داود و هرمزی ودیگران اگر هستند
چون لیسانس نداشته اند یا لیسانس دادنی درکار نبوده خب حالا شما ردیف آقای
علیزاده و مشکاتیان را به ردیف های مذکور اضافه کنید چه اتفاق خاصی می افتد
؟ مگر اینکه دغدغه ذهنی ایشان دست نیافتن محتمل به همان لیسانس باشد محتمل
از این بابت می گویم که نمی داند به عنوان مثال در دانشگاه هنر آقای
وادانی ردیف معروفی را درس می داد و دیگری میرزاعبدالله را یکی شهنازی را
سنتوری ها صبا را می زدند و نی ردیف کریمی را پس حق ایشان را کسی خورده است
که لیسانس موسیقی دارد اینگونه مناسب تر است گفته شود
در
مورد سایر بخش های مصاحبه هم شبیه همین آنقدر غیر علمی ، مهمل بافی
فاضلانه و منبری است که ارزش پرداختن را ندارد به عنوان نمونه به درصد های
آماری ایشان در بخش دیگری از مصاحبه توجه کنید :
"
موسيقي
تنبور خيلي خطرناك است چون اولاً به لحاظ نتي بسيار محدود است و از يك
اكتاو و دو نت تشكيل ميشود. اين 20 درصد از خطرناك بودن اين نوع موسيقي
است.
80 درصد بقيه به خود
موسيقي تنبور بازميگردد. اين ساز نوعي خاص از موسيقي را اجرا ميكند
مثلاً با سازهايي مثل تار و كمانچه و ني كه يك نوع مشترك از موسيقي را اجرا
ميكنند كاملاً فرق دارد. از سوي ديگر موسيقي تنبور ظرايف بسياري دارد كه
مثل لبه تيغ است. اينور بروي افغاني ميشود و آنور بروي ميشود پاپ.
آنطرفتر هم بروي رديفي ميشود و بيمزه. لهجهاي ويژه دارد كه جز آن ديگر
موسيقي تنبور نيست"
20 و موسیقی تنبور(از منطق کلامی اش چشمپوشی کنید) درصد و 80 درصد خطرناک است! شرحی بر آن نمی نگارم که نیازی به شرح بیشتر نیست
اما
این اشراف منبری فلسفی را از کجا باور کنیم شاید از الهام آسمان از منطق
که نمی توان انتظار داشت چرا که کسی که مبتدا و خبر هدف دار را در جملات
موسیقی درک می کند نتوانسته متوجه شود شعر خانم بهبهانی بدین گونه صورت
منطقی می بندد : " چرا رفتی چرا؟ - من بی قرارم" نه به شکل "چرا رفتی ؟ -
چرا من بی قرارم؟"
از جمله بندی های
سازش؟ از مقالات منتشر نشده اش؟ از کنسرت انجام شده و نشده اش در سالن های
داخلی و خارجی و اقبال دختران جوان به آثارش؟ اینها را عیب نمی دانم کار
موسیقی امری آزاد است هر کس با هر سلیقه ای در هر ژانری که متناسب با تفکر
یا پسند احساسی اوست اثری را می سازد کار پاپ ساختن هم عیب نیست بلکه این
تمامیت خواهی منبری وار است که مرض جامعه ماست باشد تا سخن شایسته و منطقی
بگوییم و ضعف های شخصیتی و عقده های درونی را بر سر میراث موسیقایی یک
فرهنگ خراب نکنیم .

