navigation


خانه       نمونه آثار       مقالات       آموزش سه تار       بیوگرافی       تماس با من


۰۱ اسفند، ۱۳۹۳

مرگ شب هفت






مرگِ شب هفت
نگاهی به نمایش "شب هفت"

.
بهراد توکلی


شب هفت
طراح و کارگردان : محمد شریعت زاده
نویسنده : فرزانه شبان سروستانی
بازیگران :
فیروزه باباملکی
شهره رستمی
فرزانه شبان
شرکت کننده در بیست و سومین جشنواره و ششمین همایش استانی تاتر فجر
(برنده دیپلم افتخار بهترین طراحی پوستر و بروشور)
.

 - بیرون از وطن در شهری کوچک و سرد

حدود دو سال از مرگ شب هفت در ایران می گذرد ، چرا به صحنه رفتنش را مرگ نام می نهم ؟ پاسخ این پرسش شاید بسیاری از چرایی های این نوشتار را مشخص سازد : چرایی نوشتن بر نمایشی که دو سال پیش به دید عموم نشسته است. چرایی ورود یک موسیقی دان و منتقد موسیقی به مقوله ی نقد تاتر و بسیاری چرایی های دیگر..
چرایی عنوان این نوشتار و بوده گی اش ، در خیابان های سرد غربت معنا می یابد به گونه ای اتفاقی در بیرون از وطن در شهری کوچک و سرد با محمد شریعت زاده آشنا شدم " یه بعد از ظهر ابری گوشه ی یه اطاق کوچیک.." (1) زبان انگلیسی تدریس می کرد (2)"انگار نه انگار که که یه روزی اون همه نمایش های قشنگ روی صحنه برده ... خیلی زود همه چیز از یاد همه کس می ره ..." 

چرایی ای که زخم عمیق آن  در کنار اثر ارزشمند او و همسرش فرزانه شبان ،  ساز از دستان موسیقی دان به زمین گذاشته قلم به دست او می دهد تا بر این مرگ مرثیه سرایی کند شریعت زاده که هست و سالهای بسیاری از موفقیت اش در پیش رو اما مرگ برای فرهنگ یک سرزمین است که یکی یکی استعدادها و هنرمندانش را از دست می دهد و قامت اش کوتاه و کوتاه تر می شود تا ...
وقتی هنرمندی اثری را به صحنه می برد در واقع چکیده ی سالها زندگی و آموختن را به نمایش می گذارد آنچه که ما در ساعتی یا کمتر از ساعتی مشاهده می کنیم در واقع حاصل عمر هنرمند محسوب می شود و آنچه جامعه و حاکمیت در واکنش به آن انجام می دهند در واقع ترسیم کننده ی مسیر آتی زندگی هنرمند است آنچه در شیراز بر سر شب هفت آمد در واقع یک جنایت فرهنگی بود برخورد امنیتی با کارگردان و عوامل به دلایل نه چندان مرتبط با موضوعیت اجرا و حتی پرداخت نکردن پول فروش بلیط کل شب های به صحنه رفتن تاتر همه و همه مصداق جنایت فرهنگی است و از سوی دیگر بازخوردی است که هنرمند در کنار منتقدینی که به شهرزاد قصه گو دلبسته اند از جامعه اش می گیرد از اهالی هنر کیست که نداند بردن یک نمایش بر روی صحنه یا اجرای یک کنسرت با همه دشواری های بروکراتیک ممیزی و با حجم عظیم ساعت نفر تمرین و تدارکات بازدهی مالی ندارد که هیچ اکثرا با ضرر نیز همراه است پس تنها دلخوشی هنرمند در دو چیز خلاصه می شود اول احترام از سوی متولیان فرهنگی و دوم دیده و فهمیده شدن توسط جامعه
وقتی نابسامانی های شدید در این دو حوزه رخ دهد برای هنرمند پس از سالها تلاش و امید برای به صحنه بردن کارش چه می ماند جز ناامیدی و حرمان و خیلی طبیعی است که جول و پلاس برچیده و رخت از این شهر بیرون کشد بماند که چه کند ؟ تبدیل به شهرزاد قصه گو شود؟ به اسم کار کردن و به صحنه بردن نمایش یا کنسرت به صحنه به هر قیمتی پرنسیب های خود را تقلیل دهد تا به نرم متوسط رو به کوتاهی که نظام بر او می پسندد نزدیک شود ؟
وقتی "یه بعد از ظهر ابری گوشه ی یه اطاق کوچیک" در شهری کوچک و سرد ،  شریعت زاده را دیدم که زبان تدریس می کرد در چشمانش تنها خاطره ای از عشقی دفن شده سو سو می زد و این مرا بر آن داشت تا برای شما بگویم به سر شب هفت چه آمد و به سر شب هفت ها چه می آید و چه انبوهی از شریعت زاده ها که جلای وطن می کنند و قد جامعه را کوتاه می کنند تا به نُرم متوسطی که مطلوب حاکمیت است نزدیک شود..


- داستان شب هفت

شب هفت یک سمفونی است ، سمفونی مرگ .. مرگی که در اوج یا حضیض اما همیشه بی گاه می آید خواه در اوج آسمان خواه در اوج جوانی خواه در اوج امید همه ی دویدن های زندگی را در خود فرومی کشد آنچنان بی گاه و سریع می آید که آدمی ( با فرض وجود هشیاری پس از مرگ) نمی فهمد که مرده است :


-  مادری که درگیر تدارک مراسم شب هفت دخترش می ماند و با مختصر تعریفی از خانه داری اش به وجد زندگی باز می گردد
- دختری جوان که با شنیدن نام "بهرنگ" که قرار است به مراسم شب هفت بیاید قند در دلش آب می شود و مانند یک عروس آینده با تابان (دختری که ماجرا ظاهرا حول مرگ او می گردد) به مراعات سخن می گوید تا در دل مادر و خانواده جایی باز کند
- تابان که با مختصری تعریف از قول مادر به وجد می آید و به کودکی اش بر می گردد
لایه بیرونی داستان شب هفت روایت مرگ سه زن است .  مادری که برای آوردن جنازه ی دخترش به ایروان می رود و همسفرش دختری است ارمنی که  برای چاپ دفترچه خاطرات پدربزرگش -که در کودکی درمیان و  شاهد زنده ی نسل کشی ارامنه در ترکیه بوده- عزم سفر کرده است . آنها پس از سقوط هواپیمای توپولف روسی  ، خود را نا آگاه از مرگ خویش در آشپزخانه خانه مادر می یابند که فامیل در حال تدارک مراسم شب هفت تابان هستند بخش اول نمایش که با حضور آنان در میان زنده گانی خاموش و گریان در آشپزخانه آغاز می شود و دختر ارمنی (آنوش) به همان مسیر لحظه هایی پیش از مرگ خود به آرام کردن مادر دلواپس دختر مشغول است و زندگی خود را در مرگی که ناگاه آمده است امتداد می دهند تا تابان می رسد و قصد دارد به مادر بفهماند که مرده است در بخش نخست نمایش مخاطب نیز به مانند مادر و آنوش از مرگ بی خبرند و اندک اندک آن را انکشاف می کنند (موضوعیت انکشاف و پیچیدگی در هنر موضوعی مهم است که به آن خواهم پرداخت ) و در بخش دوم تاتر آنوش مادر و تابان را در هواپیمای مرگ نمایش می دهد هواپیمایی که بینندگان نمایش هم با دریافت کارت پروازی سرخ رنگ هنگام کنترل بلیط به آن سوار شده اند و در این بخش نمایش متن شاهوار می درخشد و کشتار ارامنه و مرگ تابان و دلشوره های مادر را به هم پیوند می دهد و سرانجام با مخاطبش به نیستی مرگ که از هر هستی ای قاطع تر است سقوط می کند
بی گاهی مرگ جانمایه داستان است  اما متن و کارگردانی از این فراتر می رود

- نقش پیچیدگی و فرم در اعتبارسنجی آثار هنری


شب هفت روایتی منسجم از مرگ است نه داستان بی گاهی اش که روبرو شدن با خود مرگ ، نگاه شب هفت به مرگ برآمدنی است نه واقع شدنی روایت شب هفت با هوشمندی خود را از کیچ می رهاند و لذت را نه از مسیر دیونوسیوسی که از انکشافی آپولونی پیش روی مخاطب می نهد
این کشاکش از یونان باستان میان هنر دیونوسیوسی و هنر آپولونی وجود دارد اما خیلی ناروا است اگر کیچ را هنری دیونوسیوسی بنامیم کیچ احساساتش هم کیچ و سطحی است از عاشقانه های روزمره و بدون ظرافت هم فراتر نمی رود دردش چرا رفتنِ معشوق و چرا تنها ماندن است حتی عاشقانه اش هم در همین سطح تقلیل می یابد بگذریم که موضوع احساس زدگی تاریخی ما که در ادبیات و هنرمان هم ساری است اساسا سبب می شود تا هنر خیلی به هنراندیشمند نزدیک نشود اما بین احساسگرایی و احساس زدگی کیچ تفاوت بسیار است این موضوع در سادگی و سبک مایگی بیشتر قابل واکاوی است
سادگی و سبک مایگی کیچ در مقابل هنر آپولونی اهمیت دارد در هنر کیچ یا اینجا بهتر است نمایش کیچ را مثال بزنم مخاطب پای داستان سهل الوصولی می نشیند و تاتر برای او این قصه را روایت می کند تا او را در همذات پنداری با شخصیت های داستان در روندی خطی احساساتی شود، شاد شود ، بخندد ، بگرید حال اگر این داستان دیونوسیوسی که گاه به کیچی موضوعی نزدیک می شود با بازی های معمول و مخاطب پسند نیز همراه باشد اثری خلق می شود که تنها از راه خط سیر داستان در لابلای زرق و برق های نمایشی با مخاطب ارتباط برقرار می کند در واقع تاتر قصه گو خطی است نمی خواهم بگویم هر تاتر قصه گویی لزوما کیچ است اما آپولونی هم نیست
هنر آپولونی راه دیگری را برای برقراری ارتباط و لذت مخاطب فراهم می آورد نکته کلیدی اینجاست : انکشاف !
در تاتر آپولونی ، مخاطب با نمایشی چند لایه مواجه است با شخصیت هایی که باید کشف شوند با موضوعیتی که لایه لایه و پیچیده باید کشف شود با نمادهایی که ذهن را متوجه لایه های زیرین و عمیق تر داستان می کند با متنی که وظیفه اش صرفا قصه نیست و تاتری که قرار نیست تنها قصه گو باشد اینجا ارزش پیچیدگی در هنر مشخص می شود چرا که مخاطب نه صرفا از راه همذات پنداری با شخصیت های یک داستان خطی که با انکشاف روایت و نمایش به لذت اندیشیدن و فهمیدن دعوت می شود هنر آپولونی لایه های زیرین احساس را به معرض انکشاف اندیشه قرار می دهد اهمیت فرم پیچیده در اینجاست
شب هفت در عین حال که با موفقیت به پیچیدگی و چند لایه گی دست یافته است خود را از کیچ شدن استفاده از نماد ها رهانده است
شب هفت پرصلابت و قاطع ، سیاه و سرخ پررنگ در عین حال خاک آلوده و سرد خود ِ مرگ است نه روایت آن
شب هفت تنیده گی مرگ در زندگی و زندگی در مرگ ، تنیده گی مخاطب و نمایش ، تنیدگی مرگ با مخاطب و نمایش و متن و نور و همه ی المان های نمایش را در هم می پیچاند
والس مرگ در رقص نمایش با چنان به دقت طراحی و هوشمندانه محاسبه شده اند که همه چیز را چون لحظه ی مرگ بر گرد سر تو می گرداند
متن پیچیده ی شب هفت در کنار  کارگردانی بی نظیر و استفاده ی داینامیک از المان های تصویری و حرکتی  و نور هارمونی مرگ و زندگی را نمایان می سازد اکنون به این دو (متن و کارگردانی) می پردازیم


- متن در خدمت فضا

به جرات به عنوان منتقد هنر در شاخه ای دیگر و یک مخاطب آشنا با تاتر می توانم بگویم  بر خلاف نقد های کیچ و شهرزاد پسندی که بر این نمایش شده است متن یکی از درخشان ترین ارکان این نمایش است و یکی از درخشان ترین متن هایی من با آن برخورد داشته ام

متن شب هفت که اثر درخشان فرزانه شبان است از ویژگی های مهمی برخوردار است
نخست ) متن به گونه ای به هم تنیده قرار نیست داستانگو باشد بلکه قرار است فضایی از مرگ را پیش رو گذارد آنهم نه با تکیه بر تکست که متکی به کانتکست دیالوگ های متن گویی در خواب شنیده می شوند یا بهتر بگویم گویی از منطق جهان زندگان بیرون است خصوصا در بخش دوم که این ویژگی به اوج می رسد کلمه ای در یک مونولوگ پلی می شود برای منولوگی دیگر و چنان در هم می تنند که فضایی را خلق می کند که مرگ را در مقابل روی قرار می دهد با همان منطق ناشناخته و رازآلود اش

دوم) عموم متنها توصیفی- روایی است اما متن شب هفت از توصیف فراتر می رود همانگونه که یک آکورد رزنانسی بیرون از ویژگی صوتی هر نت را به گوش می رساند در هم تنیدگی متن و داستانک های هر یک از شخصیت ها صدای مرگ را رزنانس می کند هارمونی مرگ را به گوش می رساند این در واقع در فورگراند قراردادن کانتکست به نوعی امپرسیون در ادبیات نزدیک می شود که در تاریخ ادبیات نمایشی ما کم سابقه است
نقاشی امپرسیونیسم در اروپا با این تفکر آغاز شد که تا بحال نور در خدمت بیان سوژه بوده و حال ما بیایم خود نور را به عنوان سوژه  و منظره را ابژه قرار دهیم و این در آثار گوگن و ونگوگ آغاز شد و به دیگر هنر ها از جمله موسیقی نیز دامن گسترد دبوسی و راول صوت را در برابر صوت قرار دادند یعنی اصوات موسیقایی سوژه شدند و موسیقی ابژه ای برای تحقق سوژه این جابجایی تکست و کانتکست در ادبیات نمایشی ایران به این موفقیت برای نخستین بار است که صورت می پذیرد متاسفانه این نکته مهم بجای این که درک شود منتقدان شهرزادی را بر آن داشت تا بپرسند داستان این تاتر چیست؟ یا شب هفت چه می خواهد بگوید؟
در حالیکه شب هفت قرار نیست قصه گو باشد قرار نیست هم پیامی را در کاغذ ساندویچ بپیچاند و منتقدی را که عادت کرده تا در خاتمه انشایش با کمی افزودن ژست روشنفکری  بنویسد " نتیجه اخلاقی این داستان این است که فلان و بهمان" را راضی نگه دارد  متن فرزانه شبان فهمیده نشد چون بالاتر از نُرم متوسط جامعه است چون کیچ نیست

سوم ) دیالوگ ها و منولوگ های متن کوتاه و مسلسل وار از پی هم می آیند تا ذهن را متوجه کانتکست کنند و هارمونی مرگ را کامل کند متن در خدمت سمفونی مرگ است نه در خدمت زندگی و عادات و روزمره‌گی هایش فرزانه شبان در شب هفت مرگ را زندگی کرده است نه از زاویه زندگی به مرگ نگاه کند نخواسته خود را به متوسط تقلیل دهد و شهرزاد باشد فرزانه بودنش به او این اجازه را نداده است تا با قدرت دست را در برابر مادرش قرار دهد و بگوید "صبر کن بگذار از یه زاویه دیگه به ماجرا نگاه کنیم"
فرزانه شبان مرگ را به شیوه پارمندیس برآمدنی دیده است نه شدنی زمان نوشتارش خطی نیست،  دایره ای و در هم حل شدنی است مرگِ شب هفت مرگی است که زندگی می کند سر نمی رسد ، بر می آید برای دیگران نیست ذاتی زندگی است مرگ با زندگی متولد می شود نگاه پسا سقراطی که انسان را سوژه شناسا و هستی را ابژه ی شناخت کرده است و او را از دازاین - در آنجا (فاصله مرگ و زندگی) بودن-  به اگزیست (وجود داشتن ) تقلیل داده است شخصیت های شب هفت همه گی در تعاملی با محیط و زمانی نه خطی که دایره ای و پارمنیدسی کیستی (در مقابلِ چیستی) میابند


- رهبری ارکستر مرگ

کارگردانی شریعت زاده هم در هارمونی با متن اثر معنا می یابد تا بی چرایی مرگ را رزنانس دهد او با تسلط و وسواسی ستودنی چنان مرگ را مقابل بیننده قرار می دهد که تجربه ای بی نظیر را در برابر مخاطبش قرار دهد : زیستنِ مرگ
از پوستر و بروشور و کارت پروازی که به دست بیننده می دهد تا او را وارد هواپیمای توپولف روسی اش قرار دهد تا نورها و بازیگردانی و میزان سن همه و همه با وسواس و نظمی آلمانی طراحی می شود تا تو مرگت را تجربه کنی
نخست ) شریعت زاده در بخش نخست نمایش زندگانی سیاه جامه را در پشت بازیگران اش که نقش مردگان را بازی می کنند قرار می دهد زندگانی که در سکوتشان مرگ را روایت می کنند و مردگانی که در هیاهویشان زندگی را اگر پارمنیدسی نگاه کنیم این دو در واقع یک چیز هستند و مرز خطی ای میانشان حائل نیست در نمایش هم در هم می تنند و مانند تابان که در صحنه ای دخترخاله اش را از پشت در آغوش می گیرد هماغوشی مرگ و زندگی را به خوبی به نمایش می گذارد اینها یکی هستند تنها تو دوست نداری روی دیگر سکه ی زندگی را نظاره گر باشی وسواس در زمان بندی حرکات نمایشی دو گروه بازیگر سبب می شود آکورد های مرگ رزناس یابد در صحنه ای که آنوش بر می گردد و به سنت های لباس مناسب عزاداری اشاره می کند و همزمان شالی سیاه به سر یکی از زندگان افکنده می شود تا غافلگیری تابان در کنار ظرف کندر که با اشاره متن به گرفته شدن مچ تابان توسط مادرش در کودکی سمفونی باشکوهی از زیستن مرگ و مرگ زندگی را به رخ می کشد

دوم) واقعی بودن همه چیز از دکور و شیر آب آشپژخانه و بوی آرد در حال سرخ شدن و سر و صدای زندگی دود مرگ و نور های به غایت حساب شده لحظه ای تو را در این تردید قرار می دهد که شاید تو هم به تماشای مراسم شب هفت مرگ خود نشسته ای ! و حلوای مرگت را آماده می کنی و در انتها با آن پذیرایی می شوی! بکار گیری تکنیکی دکور و نور در سمفونی مرگ از نقاط برجسته نمایش است نورها که در بررسی بخش دوم نمایش بیشتر به آن خواهم پرداخت نوعی فضای اکسپرسیونیستی را ایجاد کرده که به خوبی با امپرسیون متن در تضادی هم آغوش می شود همانند هم آغوشی مرگ با زندگی

سوم) در بخش دوم شریعت زاده شما را به داخل هواپیمای روسی مرگ سوار می کند ساختار حرکتی نمایش بر خلاف متن که اوج گیرنده می شود و نفس نفس می زند تقلیل می یابد تا برآمدن پارمنیدسی مرگ را به خوبی تداعی کند نور از یک شعله ی یک کبریت آغاز می شود و اوج می گیرد در اوجش مرگ می رسد و در سقوط دوباره اش ناامیدی و رویارویی با مرگ "دیگه درست نمی شه"
نور ها بصورت جامهای هفت گانه ی بلا در مقابل بازیگران قرار می گیرد و چهره ها را در تلاقی با مرگ دگرگون می کند شریعت زاده می خواهد در تاترش بجز داستان و بازیگری نت های دیگری را هم آکورد کند تا رزنانس مرگش بیشتر تن مخاطب را بلرزاند نور، دکور و بوها صدا ها و ساختار نمایش همه و همه بخوبی در این راستا موثر واقع شده اند

چهارم ) نماد ها در متن و در نمایش هوشمندانه چیده می شود از لباس سرخ تابان به سرخی "لخته خونی کبود بی سر و بی دست مثل ماتیک های شب عروسی مادر" تا روسری آبی آنوش تا صورت مادر که به گونه ای هوشمندانه به کمک نور ها به رنگ خاک در می آید در کنار هوایی که با بوی کندر و حلوا موجودیت می یابد عناصر چهارگانه اسطوره ای هستی را باز می نماید تابان آتش است و آنوش آب مادر از خاک و مرگی مه در هوا موج می زند
هواپیمایی که به سمت مرگ می رود و مردی که سبب مرگ تابان می شود روسی هستند به هر حال در فضای خفقان باید شریعت زاده هم حرفش را بزند
کشتار ارامنه و توپولف های قاتل و روس های مست و متجاوز همه و همه سوژه نیستند ابژه ی مرگ اند شریعت زاده خوب فهمیده است که نباید آنها را به گونه ای گل درشت به سنت کیچ رایج نمایش در ایران به مخاطب تقدیم کند مخاطب شریعت زاده باید با رازآلودگی مرگ روبرو شود شاید در کشف و شهود اثر ذهن و مغزش لباس زندگی بپوشد من نیز به احترام فرزانگی شریعت زاده و شبان نمی خواهم کشف نمادهای شب هفت را گل درشت در متن بیاورم بگذار تا این نقد هم به اندیشه شب هفت وفادار بماند

- "خوشا به حال مسکینان که تسلی خواهند یافت" !


خوشا به حال آنان که نمی فهمند! خوشا به حال آنها که "این چیزا آرومشون می کنه اشکالی داره؟" خوشا به حال دون تباران ، کوتاه قامتان که نمی بینند ،
شب هفت، شب هفت جامعه ای ایست که فرزانه و محمد را از دست می دهد شب هفت من و توست اهالی شهرزاد اهالی کیچ و هنر باسمه ای تنها ایراد تاتر شب هفت اجرایش در فضای کیچ جشنواره فجر بود اگر شب هفت فهمیده نشد به این خاطر بود که از قامت متوسط جامعه روشنفکری کیچ ما فراتر بود

خوش بحال شهرزاد خوش بحال هنر کیچ وگرنه باید در بعد از ظهری ابری در گوشه تیمارستان بمیری یا شهر کوتاه قامتان را ترک کنی و در " یه بعد از ظهر ابری گوشه ی یه اطاق کوچیک.." زبان انگلیسی تدریس کنی اما شریعت زاده هست فرزانه شبان هست و در شهری دیگر بخت خویش را خواهند آزمود

پانوشت :

(1) بخش های داخل گیومه از متن نمایشنامه است
(2) محمد شریعت زاده علاوه بر اینکه کارگردانی زبردست در هنرهای نمایشی است معلم تحصیلکرده و با سابقه ی زبان انگلیسی است اما من او را بیشتر از قافله ی هنر می دانم
http://www.tiwall.com/news/margeshabehaft

۱۴ آبان، ۱۳۹۳

غروب خدایان چشم انداز موسیقی دستگاهی پس از استاد محمدرضا لطفی - بهراد توکلی

1
سنت پدیده ی غریبی است شاید بتوان زایش های آن را با فرگشت و انتخاب طبیعی مقایسه کرد مسیری طولانی و پر آزمون و خطا که به زایش هایی به غایت پیچیده و منسجم چون موسیقی دستگاه می انجامد پیچیدگی ای که از یک سو بافت در هم تندیده ای به غایت زیبا را سبب می شود و از سوی دیگر راه بر غیر خودش می بندد
این انتخاب سنت هنرمندان خود را نیز به ضرورت آفریده و بر خویش افزوده است موسیقی غزلواره ی دستگاه موسیقی ایران است با نقشینه هایی چون بافته های اطلس و رنگ و نور  پنجره های شیشه رنگی اش همگن با مینیاتور و شعر و غزل و قال و حال زبان فارسی
طاق طاقی های کاشی کاری شده اش با امیرزاده ی چشم های بادام تلخش ، بوی آب و جاروی حیاط تابستانش و خنکای حوض خانه و کاهو و سکنجبین اش
از شرشر ممتد و متنوع کوچه باغ های تهران و غزلخوانان مست و باباشمل هایش تا نکته سنجی و طنازی طربناک خنیاگران عالی قاپو و چهچه ی آواز خوانان زیر پل خواجو
از غیرت آتشین و حماسی آذربایجانی تا تفنگ و پسر ِ کپنک پوشان لرستانی اش
از فال حافظ و عشق آتشین دختر همسایه تا عرفان و پایکوبی سرخوشان باده ی الست خانقاه هایش
از افسانه های دلاورسالارانه فردوسی تا واقعیت های تلخ شکست و شکست و شکست...
ملتی که عاشق به خویش بالیدن است و لاف زدن
هنر را نزد خود دانستن و اصفهان را نصف جهان خواندن
لولیان مست و مستانه و کاروان ساغر و چنگ
فاتحان گوژپشت قلعه های رفته از یاد
تسلیم سرنوشت و مجبور به اختیار و مختار به جبر
 گاه پرجوش و خروش چون کارون و گاه آرام و ساکن و محجور
موسیقی دستگاه نماد ایران و فرهنگ ایران است با همه ی کجی ها و کاستی ها و بالندگی هایش در طول زمان صیغل خورده و جلا یافته آینه ی شعر حافظ و همنشین قدیم و ندیم عشق و عاشقی و غزلواره گی
فرهنگی که برای فراموش کردنِ مصیبت هایش حماسه سرایی را چون نان بر سر کرسی های سرد شبهای زمستان کوس بهار می زند لاف امید می شکند
ملتی که رستم می خواهد ، حسین کرد می خواهد ، پهلوان نایب می ستاید و خدایگان های خود را می سازد و می ستاید و می شکند تا دمی هلهله کند تا فراموش کند که مختار است به جبر و مجبور است به اختیار تا با تراشیدن و پرستیدن احساس قدرت کند و در نئشه گی شکستنش دمی شکستگی خویش فراموش کند

2
موسیقی دستگاه در پیچ و تاب فراز و نشیب تاریخی اش صیغل خورده و به آینه ایران و ایرانی بدل شده پیچیده و احساس زده و سرخوش و رازآلود و زیبایی خود را مستقل از آفرینندگان شکل داده است در واقع پهلوان مدارانه شاهنامه اش هم رستم سالار است نه شاه سالار ، فردیت ها همه پهلوانانی بوده اند که نقال و راوی این شاهنامه بوده اند و بر آن ورقی افزوده اند
موسیقی دستگاه راوی مدار است نه آفریننده مدار
زیباشناسی اش هم زیباشناسی روایتگرانه است نه خلاقانه و خلاقیت هنرمندانش در راوی بودنشان است نه در آفریدن ابوعطا شاهی است که حکم می کند تا پهلوان چگونه روایتش کند و هنرمند محصور و مجبور به اختیار و مختار به جبر حکم اوست
چنین خدا شاه و و ملتی زیر سلطه شاه و خدا را در فرهنگ آن سوی آب ها  نمی یابیم
دو مینور به بتهوون حتی راهنمایی هم نمی کند که سمفونی 5 را چگونه بسازد اما ابوعطا به هنرمند ایرانی حکم می کند که مرا چگونه بنواز
و آن استاد تر است که به این حکم و اصل بیشتر نزدیک شود

موسیقی ما مدال است و مهمترین ویژگی مدالیته روایی بودن آن است یعنی زیباشناسی اش هم روایت کردن یک نسخه اصیل اتفاقا بیشتر کانتکستیک است به عبارت دیگر نوازنده ای هنرمند تر و استاد تر است که ابوعطایی که می زند به اصل ابوعطا (که می تواند مجموعه ای از ردیف های مختلف و اجراهای استادان پیشین باشد ) بیشتر نزدیک شده و ظرائف و قوانین آن را رعایت کرده باشد در این میان فردیت هنرمند تنها به عنوان راوی می تواند بروز پیدا کند نه سازنده ، سازنده گی را اگر با معیار غربی نگاه کنیم از میانه قرن بیستم حتی خود را از احکام ضعیف تنالیته نیز می رهاند و موسیقی تنها ابزار بیان آهنگساز است نه اینکه موسیقی دان ابزار بیانی مد یا دستگاه باشد. در چنین فضایی رسیدن به بیان شخصی بسیار دشوار است درواقع هنرمند باید بتواند به آن اصل عموما کانتکستیک خود را بیافزاید و تازه اینجاست که می توانیم به او واقعا هنرمند اطلاق کنیم چرا که روایت گری چون از خلاقیت فردی در سوژگی به دور است به مفهوم فلسفی و مدرن هنر محسوب نمی شود لطفی در کنار استادانی چون صبا ، شهنازی ، درویش خان ، نی داوود و .. تنها کسی در معاصر است که در نوازندگی هنرمند شده یعنی بیانش شخصی اش در تکست و کانتکست دستگاه به ثبت رسیده الان زیاد می شنوید ابوعطای لطفی (اشاره به کنسرت 1359 با استاد شجریان) اصفهان ِ پرواز عشق ، راست پنجگاه جشن هنر و ... در مورد کمتر هنرمندی (به استثنا استاد شجریان) یا بهتر بگویم هیچ هنرمندی در موسیقی ایرانی من این خاصیت را سراغ ندارم


3
لطفی آخرین پهلوان شاهنامه بود رستمی که از شاهنامه رفت ، قافله سالاری که از سستی گام های اهالی کاروان به ستوه آمد و به تاخت قافله را رها کرد حتی وصیت هم ننوشت ... چرا؟ ... گویا با خود می گفت : به که چه بگویم..؟
چرا؟
من بارها همین دغدغه های فلسفی را با او صحبت کرده بودم موضوع "آیا موسیقی دستگاه پاسخگوی ایرانی امروز است " را او به من گفت تا برای آخرین کتاب سال شیدا بنگارم
چرا می گویم آخرین پهلوان شاهنامه ؟
چرا می گویم دیگر از نسل صبا و شهنازی و درویش خان و لطفی نخواهد آمد؟
روشن است و تلخ و شیرین
ایرانی که در ابتدا وصف کردم دیگر نیست!
ایوان رو به باغچه جای خود را به ویوی پنت هاوس داده است
حوضخانه به جکوزی تبدیل شده و عشق و عاشقی بی مفهوم و بی معنا
دیگر لازم نیست سر راه دخترهمسایه ساعت ها نشست و روی بام آواز خواند صفر ها و یک ها طوفان می کنند بوی زلف یار هم که بر باد صفر ها و یک ها بنشیند  عشق دیجیتال خواهد رویید با کیفیت HD
تفکر نیز
پوست انداخته است
اگر باید ساعت ها ترافیک خیابان آزادی را تحمل می کردی تا روبروی دانشگاه با هزار ترس و مصیبت کتاب فروید یا راسل را پیدا کنی اکنون فاصله ات با آن یک گوگل سرچ است
هرچند هنوز همه کاره و هیچ کاره بودن در خواندن هم ساری است
و فیل درون ایرانی که تمایل دائمی به پرواز دارد همان فیل است و همان هوا اما سوژگی موسیقی دستگاه –عشق- دیگر بیگانه است..
باری سرزمین طبل ها اینبار به سرعت به سمت غرب می رود
خوب است یا بد؟
نمی دانم

4
مرگ قافله سالار دفتری را در موسیقی ایران بست و به جبر دفتری گشوده می شود
دیگر خدایگانی نیست که حرفش فصل الخطاب باشد
مرگ لطفی صد البته قامت جامعه ایران را کوتاه تر کرد اما از حرکت و زایش بازش نمی دارد هرچند مسیر این زایش دگرگونه خواهد بود
انتخاب طبیعی سنت گونه های دیگری را خواهد آفرید بر بستری که اکنون به شهر کوتاه قامتانی مانند است که نه بزرگی است که حکمش را بپذیرند و نه جامعه را پذیرشی از حکم آنان
باری دوران حکم به سر آمده است
و موسیقی دستگاه با احکام پیچیده اش کم و بیش در دایره محدود تری دنبال می شود و کم کم به موزه خود را نزدیک می کند
و خلا آن را ملغمه ای از موسیقی های وارداتی و نوآوری های سطحی در ساختار دستگاه پر می کند

5
اما ...
غروب خدایان
می تواند زمینه ای را فراهم سازد تا اومانیسم یا همان فردیت آفریننده با دگردیسی احکام مدال در موسیقی ایران ظهور کند هرچند زمینه ی فلسفی آن بسیار از سطح میانگین خردورزی ایرانی بدور است اما شاید جبر حرکت به سوی غرب این بار با چشمان بازتری دنبال شود
هرچند که این افق بسی دور می نماید

6
لطفی رفت اما زیستنش آنچنان از حجم بودنش آغشته بود که مرگ را هم به سخره گرفت
لطفی بودنش امضا خودش را داشت
بودن را بلد بود
و ماندگاری را در خود زیسته بود
موسیقی اش زندگی اش بود و زندگی اش موسیقی اش
باشکوه و ماندگار
باشکوه
چون" طلای راین " (*)
ماندگار
چون
"غروب خدایان"

بهراد توکلی بیست و یکم اردیبهشت نود و سه

* طلای راین  و غروب خدایان بخش های آغازین و پایانی  اپرای بلند حلقه نیبلونگ اثر ریچارد واگنر (1883-1813 ) هستند این اپرا در اثر سه گانه ای بوده که به پیشنهاد فردریش نیچه در چهار شب به اجرا آمد این چهار بخش عبارتند از :
طلای راین
والکوره
زیگفرید
غروب خدایان


۰۴ مرداد، ۱۳۹۳

کنش‌گری یا خودارضایی سیاسی؟ (چرا در مورد غزه سکوت می کنم) بهراد توکلی

کنش‌گری یا خودارضایی سیاسی؟
(چرا در مورد غزه سکوت می کنم)
بهراد توکلی

تجربه ی نه چندان طولانی شبکه های مجازی نشان داده است که این شبکه ها در مواردی بسیار پرکارکرد و در مواردی بی اثر و حتی به عنوان خنثی کننده ی کنش های اجتماعی نقش ایفا کرده اند
شاید بتوان گفت مهمترین نقشی که کاربران شبکه های اجتماعی توانسته اند ایفا کنند در دو حوزه زیر بوده است :

اول ) نقش هماهنگ کننده این شبکه ها برای خیزش های مردمی مانند انقلاب مصر و جنبش سبز ایران

دوم) فشار آوردن به مطبوعات و رسانه ها برای طرح خواسته های اجتماعی و وادار کردن حکومت ها به عقب نشینی یا واکنش مناسب ( چیزی نظیر موضوع تجاوز به دانش آموزان در مدارس ایران و یا کودک آزاری در مهد کودکی واقع در یکی از شهرستان های ایران و...)

خود را مثال می زنم که به کسی برنخورد:

من بهراد توکلی ، ایرانی ام
مخاطبم هم ایرانی است

کسی فیس بوک مرا در چین، اوکراین ، فلسطین ، سوریه ، رواندا و ... نمی خواند

اگر در مورد انقلاب های عربی کنش تبلیغی نشان دادم نوبت سیدعلی را گوشزد می کردم
اگر در مورد کشتار مردم سوریه بی تفاوت نبودم چون حکومت ایران حامی قصاب دمشق بود و سعی در افشای دروغ های آن و بی اعتبار کردنش را داشتم

حتی اگر یادتان باشد مدتی صفحه ام سرشار از تصاویر تاریخی هولوکاست بود آنگاه که احمدی‌نژاد آن را دروغ می خواند و خامنه ای با افسانه خواندنش در پی فریب افکار مردم کشورم برای پیش برد مقاصد شومش در حمایت از گروه های تندروی تروریستی در منطقه بود
اینها موضع هایی بود که در مورد اتفاقات بیرون کشورم می گرفتم که همه و همه به نوعی مربوط به کشورم بود

اما در داخل

در حوزه ی کاری ام چه در فیس بوک و چه در تریبون هایی که در اختیار داشتم همواره منتقد جدی فرهنگی نظام بودم و شاید تنها کسی بودم که حرف هایی را که دیگر همکارانم به غر غر در حال کشیدن سیگار با هم می گویند را به رسانه های پر مخاطب داخل و خارج بردم و چوبش را هم خورده و می خورم و خواهم خورد

در مقالاتم آزادی و حرمت انسان و مبارزه با خرافه های دینی هماره حرف نخست را می زد حتی آنگاه که از موسیقی و شعر نگاشته ام

و در حوزه هایی دیگر نظیر سکوت رسانه ملی در زلزله آذربایجان ، آتش سوزی مدرسه شین آباد ، نقد بی استدلالی ها و مغالطه های رهبران نظام و .... نوشته و می نویسم و خواهم نوشت

این همه را گفتم نه برای ستودن خویش که سابقه معلوم است و گفتن ندارد بلکه برای اینکه به یک سوال مهم بپردازم :

 * چرا در مورد غزه سکوت می کنم ؟

در مورد غزه سکوت می کنم
چون نوشتنم نه خیزش یا کنشی را در داخل ایران شکل می دهد و نه رسانه های داخل را از این پربارتر می کند که آنها نزده در مورد فلسطین ولی فقیه را خوش رقصی می کنند

در مورد غزه سکوت می کنم
چون سکوت نکردنم افزودن به هیاهویی است که جمهوری اسلامی می خواهد تا در سایه انحراف افکار عمومی فعالان سیاسی و روزنامه نگاران را سرکوب کند

 در مورد غزه سکوت می کنم
چون باید حواسم به آخوند شهاب مرادی باشد که بعد از ماه رمضان به گفته خود عمل می کند و کلاس های موسیقی فرهنگسراهای تهران را باز می کند یا خیر؟ و اگر نمی کند چگونه باید کنش های بعدی را با دوستانم شکل دهم

ممکن است بگویید خون کودکان بی گناه فلسطینی مهم تر است یا کلاس موسیقی کودکان تهرانی؟
مسلم خون کودک بی گناه فلسطینی اما برای من کلاس موسیقی کودک تهرانی ! می دانید چرا؟ چون دستم به آن می رسد چون صدایم آنجا موثر است
همانطور که برای من لباس پاره ی پسربچه ی فقیر همسایه ام از گرسنگی منجر به مرگ کودک اتیوپیایی مهم تر است چون دستم به آن می رسد

در مورد غزه نمی نویسم
چون باید حواسم به عملکرد شورای نگهبان در مورد جناح های مخالف رهبری خامنه ای دیکتاتور کشورم باشد چون می توانم علیه آن تبلیغ کنم و این تبلیغ خوانده می شود چرا که به زبان چینی و برای مخاطب چینی نیست

در مورد غزه سکوت می کنم
چون باید حواسم به تمرین ساز روزانه ، مطالعه روزانه و تحقیقاتم باشد چرا که من در درجه اول "موزیسین"ی هستم که مخالف دیکتاتوری است و باید در کار خودم قوی باشم تا زبان چپاولگران فرهنگ کشورم نظیر مرادخانی و مطربان خانه ی موسیقی اش در موردم کوتاه باشد تا نگویند : "یارو ساز بلد نبود بزنه تو ایران هم چیزی نمی شد رفته خارج می خواد اینجوری جلب توجه کنه"

کوتاه ،  خاطرم هست روزهایی را که به تظاهرات جنبش سبز می رفتم (و اصلا پشیمان نیستم) استادم لطفی به من می گفت : "بهترین مبارزه ی تو قوی کردن مضراب ات است چون فردا روزی حرفت به عنوان یک متخصص قدر بیشتر برو دارد تا یک متوسط غرغرو" و راست می گفت

در مورد غزه سکوت می کنم
چون دستم نمی رسد و صدایم در آنجا که باید شنیده نمی شود اما صدایم در باره خرافات دینی و توهمی که ادیان در تقسیم بندی انسانها به "ما و دوزخیان" در ذهن مردم کشورم کرده اند، شنیده می شود که این سبب این همه فجایع است

در مورد اوکراین ، غزه ، لبنان ، اسرائیل ، فوتبال ، اصلاح طلبی و .... سکوت می کنم چون کارِ من نیست و در دسترس من نیست و نیازی به خودارضایی سیاسی ندارم

چرا که مسیر کنشگری ام را می دانم و تاثیر آن را و دایره مخاطب و تخصص خود را می شناسم و در مسیرش کار کرده و می کنم

شاید قیاس زننده ای باشد اما واقعیت است کسی که شریک جنسی ندارد می تواند با استمنا در ذهن خود همبستر مرلین مونرو هم بشود کسی هم که در ایران جرات ندارد یک اعتراض ساده کند و در خارج هم جرات ندارد حتی نام خامنه ای را ببرد و از واژه ی اقتدارگرایان استفاده می کند و شش ماه قبل از بازگشت به کشورش فیس بوکش را دی اکتیو می کند ، نیاز به این خودارضایی های سیاسی دارد

در مورد غزه سکوت می کنم
چون اهل راهپیمایی حکومتی  روز قدس در خیابان های تهران و خیابان های فیس بوک نیستم

اما در تضاهرات مردم ترکیه در محکومیت جنگ در غزه شرکت می کنم چون آنجا می توانم به عنوان یک عدد خود را در جمعی مقابل دوربین رسانه های آزاد قرار دهم آن هم به شرطی که مورد سواستفاده احزاب اسلامگرا واقع نشود

اما با تو ...

دوست خودارضای من که راه حل را در نابودی اسرائیل و مقابله با آن می دانی چرا جرات نداری راه بیافتی و به غزه بروی و در کنار برادران حماس بجنگی؟
چرا مقاله ای تحلیلی نمی نویسی و به رسانه های عربی ، اسرائیلی ، انگلیسی نمی فرستی؟ مطمئن باش اگر حرف دقیق و سنجیده ای داشته باشی چاپ می کنند، می گویی نه بفرست برای من ، من برایت کانال های انتشارش را مهیا می کنم

اگر هم می خواهی به خودارضایی دلخوش داری، خوش باش اما با کمری خمیده کنشگران جامعه را به بی تفاوتی متهم نکن

و سخن آخر :

نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
و
فرهنگ ایران
 با همه ی کاستی هایش که بر ماست تا باز بسازیمش...

.
بهراد توکلی
سوم مرداد 1393









 


۲۸ اردیبهشت، ۱۳۹۳

فراموش نمی کنیم ... | در واکنش به دیدار استاد حسین علیزاده با حسن روحانی

فراموش نمی کنیم...
 در میخانه ببستند خدایا مپسند
که ...
بهار سال نود و یک بود  مانند هر سه شنبه ساعت شش و نیم صبح پراید را در پارکینگ بلوک هفده آتی ساز پارک کردم و با تلفن یک تک زنگ به منزل استاد لطفی زدم تا ایشان آماده شوند و پایین بیایند معمولا به اندازه یک سیگار کشیدن فرصت بود
هوای بهاری و صبح لطیفش و سیگاری که تازه روشن کرده بودم که خلاف معمول تا پک اول و دوم را زدم استاد با شادابی بسیار زودتر از همیشه پایین آمد از دور لبخند می زد نزدیکش رفتم و خیلی گرم تر از هر بار سلام علیک کرد داخل ماشین که نشستیم گفتم :
"استاد چی شده انقدر خوشحالین ماشاالله"
خندید و گفت :
"آی آقای توکلی نمی دونی چی شده که؟"
گفتم :
خیر باشه!
گفت :
"دیشب از آقای ... زنگ زد و گفت قراره از شما و سه هنرمند دیگه به عنوان نخبگان هنر ایران در حضور رییس جمهور تقدیر بشه سیصد تا سکه طلا هم می دن" !
من اخمام یک کم رفت تو هم
استاد با شیطنت گفت :"نظرت چیه آقای توکلی"
گفتم :
"چه عرض کنم خودتون ..."
حرفم رو قطع کرد گفت :
"جواب دادم بهشون"
با اضطراب گفتم چی گفتین؟

گفت :
" گفتم نعععععع " بعد هم همون خنده بلند همیشگی اش ...

من ذوق زده آداب همیشه یادم رفت و گفتم :

"دمتون گــــــــــــــــــــــــــــــــــرم استااااااااااد"

این رو آقای دولت آبادی هم در جریانش بود و در برنامه افق صدای آمریکا شهادت داد که لطفی 300 سکه را نگرفت
از من هم که اینجا دروغی نشنیده اید پس ...

امروز دیدن عکس های استاد علیزاده در حال فشردن دست آقای روحانی رییس جمهور آن خاطره را به یادم آورد
ممکن است بگویید آن احمدی نژاد بود و این روحانی که منتخب 18 میلیون ایرانی است
من قضاوت نمی کنم فقط سوال می کنم و در آخر هم چند کلمه با استاد علیزاده درددل می کنم

1- آیا سرکوب مردم در سال 88 به دستور احمدی نژاد بود یا به دستور حاکمیت؟
2- آیا شعار "مرگ بر دیکتاتور مردم " خطاب به احمدی نژاد بود یا راس حاکمیت؟
3- با آمدن روحانی ، حاکمیت عوض شد و دیکتاتور رفت و سرکوب ها تمام شد؟
4- آیا روحانی رییس جمهوری همین نظام نیست؟
5-  آیا یا آمدن روحانی تغییری در معظلات موسیقی پدید آمد ؟ مثلا مجوز ها برداشته شد یا روندش تغییر کرد؟ لغو کنسرت ها کمتر شد؟ مجوز آلبوم ها سریع تر شد؟ یا در تلوزیون ساز نشان داده می شود؟ حرمت موسیقی برداشته شد؟ صدای زن آزاد شد؟
6- چند درصد این 18 میلیون که به روحانی رای دادند در یک رفراندوم آزاد به جمهوری اسلامی آری می گویند؟
7- از سوابق روحانی در سرکوب ها و نقش او در تثبیت این نظام بگذریم ، آیا فرض بر اینکه اساسا بجای روحانی زبانم لال شاملو پذیرفته باشد که رییس جمهوری اسلامی ایران باشد، صرف نظر از ابژه (روحانی ، احمدی نژاد ، شاملو (!)) در سوژه ریاست جمهوری یک حکومت نامشروع تفاوتی ایجاد می شود؟

استاد حسین علیزاده
هنرمند شاخص این سرزمین است چهارمضراب بیات ترک اش یکی از بهترین نمونه های چهارمضراب در موسیقی ایران است،  نوروز 63 اش شاهکار است، فضایی که در راز نو  با یک تنبور و چهار خواننده ایجاد کرده هماره برایم بکر و حیرت انگیز است ، شهید با آن مقدمه شاهکارش ، ژاله خون شد و.... همه و همه جاودانه اند
اگر بجای دیدار روحانی به دیدار خامنه ای هم می رفت (که در سوژه گی چندان فرق نمی کند)  چهارمضراب بیات ترک همان بود ، نوروز همان بود راز نو همان راز نو بود و یک ذره از سابقه هنری اش خدشه دار نمی شود

اگر فردای این دیدار هم باز چنین خلق کند (هرچند معتقدم درون هنرمند در واکنش با کنش های اجتماعی اش رسا و نارسا می شود) دستمریزاد می گویم و بجان می شنوم و بر چشم می گذاریم

اما

استاد عزیز

شان دست های شما جفت شدن مقابل بدن مانند مرعوبین قدرت چون مرادخانی که از قضا همین ژست را هم دارد نبود
شان دست های شما فشردن دست یک روحانی شیعه آن هم در مقام رییس جمهوری اسلامی ایران نبود

استاد عزیز
دلم نمی آید به پاس همه ی لحظه های نابی که با موسیقی تان برایم ساخته اید جمله شاملو را در خصوص اقبال هنرمندان به دولت خاتمی نقل کنم فقط همین اش بس که هنرمند بر قدرت است نه با قدرت

استاد عزیز
اگر می گویید این آقا منتخب است ( که توضیح دادم چرا این استدلال سست است) می گویم قلب ما یکبار دیگر هم به درد آمد آن موقع که به وزارت ارشاد دوره احمدی نژاد رفتید و ریاست ارکستر ملی را قبول کردید جلوی پرچم جمهوری اسلامی عکس گرفتید و مصاحبه کردید : "هستم و انتقاد می کنم" از آن پس انتقادی از شما نسبت به دولت را یادم نیست بلکه گفتید لطفی جوری حرف می زند که انگار نماینده دولت است تا هنرمندان"

استاد عزیز
اگر از امروز شما را به تخفیفِ ابژه روحانی ،  هنرمند تایید کننده ی  حکومت نخوانیم می توانیم هنرمند تایید جناحی از حکومت بخوانیم
اختیار با شما بوده و هست دوست داشتید و رفتید و با قدرت دست دادید دوست داشتید بجای اینکه مانند " فرزین" ی استوار پشت ما سربازان کوچک را بگیرید در مقابل ما که از روی سن پایین مان می کشند و ممنوع الکارمان می کنند و به جرم حرف زدن به فاسدی چون مرادخانی تبعیدمان می کنند در کنار او بایستید
حتی چند کلام من را هم سخت شمردید و از سوییس تا تهران و گرگان پیام شما رسید و سرانجام به خواهش  برادر استاد لطفی به من تبدیل شد تا به احترام لطفی تا چهلمش زبان در کام کشم
که حسرت خوردم کاش به احترام حیات لطفی دهان محمد موسوی ماهور را هم چنین می بستید و یا گیریم که در زندگی سنت دشمنی باشد و در مرگ سنت احترام ، به همین احترام تلنگری هم به رضا درویشی می زدید
امروز فکر می کنم شاید احترام مرادخانی مهم بوده تا چهلم لطفی
کاش چنین نباشد
و
کاش توجیهی باشد که به ذهن سوگوار من نرسیده باشد
راستی آقای علیزاده آروین صداقت کیش هنوز در زندان اوین است
کاره ای نیستم که ببخشم یا نبخشم
اما
فراموش نمی کنم
هرگز فراموش نمی کنم
همانطور که خیلی چیزها دیدیم و نگفتیم اما فراموش نکردیم ...

بهراد توکلی





۱۶ اردیبهشت، ۱۳۹۳

این همه نفرت از کجا آورده ای تا بشکوفی؟|جوابیه ای به محمد موسوی مدیر انتشارات ماهور

این همه نفرت از کجا آورده ای تا بشکوفی؟!(*)
سخنی با محمد موسوی مدیر انتشارات ماهور
بهراد توکلی

جناب آقای موسوی

بخش مهمی از سابقه ی شنیداری نسل ما ، حاصل زحمت های شما است و از آثاری است که موسسه شما آن را منتشر کرده است از آثار اساتید قدیم گرفته تا هنرمندان معاصر و به خوبی واقفم که این حجم نشر در این فضای دشوار و استمرار آن بیش از دو دهه تا چه میزان صعب و دشوار است و قبل از هر چیز برخود واجب می دانم تا از همه ی مرارت هایی که طی این سالها برای نشر آثار فرهنگی متحمل شده اید صمیمانه سپاسگزاری نمایم. برخی از تلاش های منحصر به فرد شما اگر نبود امروز بخش مهمی از فرهنگ سرزمین ما در زیر خروار ها خاک پنهان بود و یا در نهایت جوهری بر روی کاغذی که از آن جمله می توانم به ضبط اشعار شاعر بزرگ آزادی ، احمد شاملو اشاره کنم که هدیه ای بس گرانبها بود که با تلاش مستمر و شبانه روزی شما نصیب همه ی ما شد.
اما بعد
مقاله شما را در فصلنامه پژوهشی ماهور در خصوص استاد گرانقدرم محمدرضا لطفی خواندم بسیار با خود اندیشیدم که چرا؟ راستش را بخواهید تناسبی میان آنچه استاد لطفی نگاشته بودند و آنچه شما به پاسخ (بخوانید در واکنش) نگاشته بودید چه به لحاظ حجم و چه به لحاظ ادبیات و چه به لحاظ فرم نیافتم .
البته خوب آگاهم که من آن زمان طفلی کوچک بوده ام و وارد شدنم به چند و چون روایت شما و روایت استاد لطفی و اظهار نظر پیرامون آن پرتگاهی است که هر آینه ممکن است قلم عصبی شما را از نیام برکشد و کودکی آن زمان من را به شیوه ی مغالطه آمیزی چماقی کند تا اصل مطلب زیر آن مغالطات چهارگانه منطق ارسطوئی که نوشتار شما حاکی از استادیتان در این مقوله می کند، پنهان بماند.
لذا نقل روزگار چاووش از آن چاووشیان
ناراحتی شخصی من هم از چنین نفرت وار تاختن به استادم که البته از مفاخر تاریخ موسیقی این سرزمین است هم به کنار و علاقه شخصی ام را هم با دشواری تمام در این نوشتار از خویش جدا می کنم تا باز از سخنان پشت سر و قلم عصبی شما نه خویش را که محتوی سخنم را در امان بدارم.
اول )راستش اگر جان کلام شما توهین و نفرت نباشد و من آن را حاشیه فرض کنم و حذفش کنم از آن همه نوشته چند خط می ماند اول پاسخ به جریان انتقال چاووش که البته صحبتی از سرقفلی و مالکیت معنوی در آن نیست و دوم نقد به نوع نوشتار استاد لطفی
صد البته که هر کس آزاد است پاسخگوی هر موضوعی باشد که در نشریه ای نقل شده و خود به عنوان روزنامه نگار قدیمی که از قضا وارد نشر موسیقی هم شده است بهتر می دانید که در تمام دنیا رویه معمول پاسخ در همان نشریه ای است که موضوع اولیه در آن درج شده است چرا که مخاطبان بیگناهی که کتاب ماهور را به بها خریداری می کنند ای بسا اساسا در مخاطب نشریه نامه شیدا نباشند و باید چشم به سطوری بدوزند که با زحمت بسیار باید طعنه زدایی شود تا بفهمند موضوع چیست؟
البته به ضرب المثل "تهرونی " قدیم که اتفاقا با شیوه ی ادبی نگارش شما سازگار است آشنا هستم که "چاردیفالی اختیاری"
باری اشکال ندارد ما سالهاست به این شیوه برخورد آشنا هستیم خصوصن در راه رو های وزارت ارشاد که امیدوارم در شما از همنشینی قدیم و مستمر با اهالی آنجا نیامده باشد

دوم) جناب آقای موسوی از تمسخر جاری در ادبیاتتان که بگذریم در اول ایرادی که به استاد لطفی گرفته اید چنین نوشته اید : " ... استاد کامل و اعطاکننده ی این عنوان به هر که صلا ح باشد...." ببخشید آقای موسوی شما افراد را با القابی که خود صلاح می دانید خطاب نمی کنید؟ مثلن عنوان استادی را به هر که بخواهید اعطا نکرده و نمی کنید؟ حالا آقای لطفی باید از شما اجازه بگیرد که چه کسی را با چه عنوانی خطاب کند؟ آن هم در مقوله ی موسیقی که تخصص اوست نه جنابعالی؟ البته نمی دانم شاید حضرتعالی هم در خلوت خود سازی تلاوت می فرمایید که چنین جسور شده و در مورد مفاخر موسیقی این سرزمین که چه شما دوست داشته باشید و چه نداشته باشید در میان اهالی فن به لحاظ موسیقی و تاثیرگزاری در آن حوزه به مراتب از حضرتعالی فراتر پیموده اند چنین بی ادبانه می نگارید. آقای موسوی اگر این توهم از همنشینان قدیم و یاران شفیق شاغل در وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات (مطبوعات) رژیم سابق و  وزارت اطلاعات کنونی به شما منتقل شده است که شما هستید که هنرمند را هنرمند می کنید بسیار اشتباه به عرض رسانده اند که اگر ناشران یا دولتیان حکومتی و امنیتی ها می توانستند تا به حال صد نفر همچون بنان درست کرده و در ارگان ها و محافل  روزانه و شبانه خود که خوب می دانید به چه اشاره می کنم به کار گرفته بودند. آقای لطفی مانند هر کس دیگری حق دارد هر کس را در جایگاهی که می اندیشد خطاب کند و البته نظر ایشان از شما بسیار معتبر تر است.
سوم ) باز هم از نفرت های سخن شما که بگذریم گویا اعتراض دارید که آقای لطفی چرا خود را تنها محق بر تاریخ نگاری می دانند؟ باز هم باید سوال کرد که آیا از شما باید کسب اجازه کنند؟ هر کسی آزاد است خاطرات خود را بنگارد و قیمت کاغذش هم به شما ارتباط ندارد مگر اینکه سودای خرید و فروش کاغذ چنان در شما نهادینه شده باشد  که شما  را چنین به آن حساس کرده باشد زمانی کاست های خام سونی ای اف را از ارشاد سهمیه ده ها برابر تولید می گرفتید و در بازار آزاد می فروختید و روزگاری کاغذ ...راستی قرآن چاپ موسسه ماهور با آن کیفیت که در خارج از کشور توزیع شد با چه کاغذی چاپ شده بود؟
اتفاقا هم نگارنده و هم بسیاری دیگر داستان مشابه آنچه استاد در باب آنچه بر چاووش رفت را از دیگر اعضای چاووش و حتی خود جناب سایه شنیده ایم و شنیده اند و واکنش چنین عصبی و توهین آمیز شما فقط مرا یاد آن ضرب المثل فارسی می اندازد که "چوب را که برداری....."

چهارم ) سخن از آرشیو چاووش شد. عرض کرده بودم که این بماند برای چاوشیان اما یک کاست نزد من است و تعداد بسیار دیگر نزد جناب آقای مجید درخشانی با آنچه نزد ایشان است کاری ندارم اما به آنچه نزد من به امانت از ایشان مانده است اشاره ای کوتاه می کنم : "مجموعه آثار کلنل علینقی وزیری" این نوار با تاریخ روی آن (گردآوری 1358 کانون چاوش) داستانی دارد که ایضا برای ثیت در تاریخ نقل می کنم : در اولین روزهای تمرین های گروه خورشید در سال 1384 آقای درخشانی این کاست را به من دادند و گفتند "آرشیو چاووش دو بخش داشت کاست ها و ریل ها مسئول کاست ها من بودم و مسئول ریل ها آقای جمشید عندلیبی من از ترس پلمب  وغارت بخشی از کاست ها از آرشیو به خانه منتقل کردم از جمله این کاست را که کار گردآوری و چیدمان قطعاتش و استخراج از ریل را خودم انجام داده بودم  و..."
بقیه را من می گویم محتوی و چیدمان این کاست عینا منطبق بر همان سی دی است که انتشارات ماهور چندین سال قبل آن را منتشر نموده است خوشحال می شوم بیان بفرمایید مستری که توسط کانون چاووش تدوین شده بود چگونه سر از موسسه ماهور در آورد؟

پنجم) جناب آقای موسوی در آخر نوشتارتان موضوع آقای فرجپوری را نقل کرده اید باز هم شاید عصبیت و نفرت سبب شد تا برخی مسائل از حافظه مبارک بگریزد ایضا جهت ثبت در تاریخ خدمتتان عرض کنم که این ماجرای موی سپید جناب فرجپوری را آقای مهرداد ناصحی نوازنده کمانچه گروه خورشید شخصا برای من تعریف کرد! حال آیا بین ذهن شما و ذهن ایشان یا جناب فرجپوری اگر تله پاتی صورت گرفته دیگر من به مسائل متافیزیکی وارد نشوم بهتر است ! چگونه است سخنی که طراحی ذهن شما است از دو منبع مختلف (استاد لطفی و آقای ناصحی) به یک شکل از طرف آقای فرجپوری نقل می شود بعد که گویا از طرف ایشان تکذیب می شود حضرتعالی گردن می گیرید؟ مگر اینکه باز همه دروغ بگویند جز شما و حلقه ی اطرافیان شما

جناب موسوی
نسل ما ، نسلی است که گوشش با توهین و تمسخر پر است نه تنها برایش جذابیتی ایجاد نمی کند بلکه بیشتر مشمئز کننده می شود آنجا که برایش یادآور می شود که سی سال در گوشش خوانده اند که هر چه خوب است فضل پروردگار است و نظر صاحب الامر و هر چه بدی است توطئه ی دشمن است ! سی سال است که با ادبیات "مشت محکم به دهان دشمن" بزرگ شده ایم و از این مشت های محکم که زده اند و ما در جوانی همصدا با آنان زده ایم جز شکستن دندان خودمان عایدمان نشده است
با مدل تخریب ها و هوچی گری های  احزاب چپ و توده ای ها هم آشنا هستیم . 
سخنی تازه بگو !
این همه نفرت را چگونه جمع کرده اید؟ از کجا آورده اید؟
این همه بقول خودتان خرجش یک استکان چای بود و گپ و گفتی و در نهایت تکذیبیه ای که به نامه شیدا می دادید.
دوستانتان گفتند در شان تو نیست جواب استاد را بدهید البته نمی دانم این شان شناسی را دوستانتان از کجا آورده اند که شان شما و ایشان را مشخص می کنند اما وقتی استاد در شان شما نیست وای به من هنرآموز . از من که در شان شما نیستم این سخن را هم بشنوید که چنین ادبیاتی در شان قلم و انسان نیست .


* تیتر مطلب  با مختصری تصرف از ترجمه ی  احمد شاملو از شعری از یانیس ریتسوس شاعر یونانی اقتباس شده است به این سر آغاز :  " پنجه ی مریم رسته در شکاف صخره ای / این همه رنگ از کجا آورده ای تا بشکوفی"

۲۳ فروردین، ۱۳۹۳

وقتی عقده ها زبان گشوده و می نوازند - نگاهی به گفتگوی تهمورس پورناظری

وقتی عقده ها زبان گشوده  و می نوازند
بررسی مصاحبه تهمورس پورناظری با سایت پرشین پرشیا

بهراد توکلی

 

 

 

 

 

 

وقتی آلبوم نه فرشته ام نه شیطان منتشر شد و حاشیه های پیرامون آن به مطبوعات کشیده شد بسیاری از رسانه ها به من مراجعه کردند و خواستند تا در خصوص این اثر مطلبی بنویسم . حقیقت ماجرا آلبوم مذکور خیلی مساله ذهنی من نبود و چند بخشی از آن را که در فضای مجازی شنیدم جز برداشت موسیقی پاپ ساده و کلیشه ای که مساله من در سابقه نقادی ام نبوده است چیزی در خور پرداختن نیافتم لذا دوری از وطن و دشواری دسترسی به آلبوم را بهانه کرده از زیر نوشتن شانه خالی کردم خیلی هم مساله پیچیده ای نیست هر کس آزاد است هر نوع موسیقی را اجرا کند و بخواند آقای همایون شجریان هم تصمیم گرفته اند موسیقی پاپ بخوانند تصمیمشان محترم و شاید تنها عامل شوک برخی دوستان مطبوعاتی من همین به تفاوت رفتن همایون شجریان از سابقه کاری اش باشد که این بار به چشم آمده چیزی که برای من خیلی هم دور از ذهن نبود به هر حال خواننده خوش صدا و جوان است و سلیقه ای هم برای خودش دارد چه اشکالی دارد ؟ خواسته کار کمی متفاوت با سابقه خود اجرا کند و موسیقی عامه پسند ارائه دهد نه من مسوولم نه به من ارتباطی دارد مگر به عنوان منتقد که آن هم همانگونه که گفتم در ژانر موسیقی پاپ بدور از انگیزه ی ارزش گزاری هیچ گاه وارد نشده ام چون نه در سبقه شنیداری ام جای چندانی داشته و نه مساله ذهنم بوده است.

اما آنچه قلم را وادار به نوشتن می کند حتی گفتگوی بی سر و ته و سست تهمورس پورناظری هم با یک سایت نیست آن هم در کنار سایر مطالب اینگونه ای بلکه یک جریان است که با آمیختگی همه چیز با هم در اثر تمامیت خواهی افراد فضای فرهنگی را مخدوش می کند

یک نفر نوازنده متوسط کلکسیونی از سازها است آهنگساز پاپ و سنتی و تافیقی و کلاسیک است رهبر ارکستر هم هست تئورسین و موسیقی شناس هم هست کنشگر و فعال اجتماعی هم لابد هست فیلسوف نیز می شود و ... بررسی سابجکتیو این موضوع اهمیت دارد نه ابژه ی تهمورس پورناظری هر چند که مجبور خواهیم بود از این ابژه به شناسایی سوژه بپردازیم.



طرح مساله



موضوع نسل انقلاب است که نگارنده هم با چند سالی جلوتر از آن جمله است

نسلی که چشم و زبان گشودنش با طوفان ایدئولوژیک انقلاب اسلامی و جنگ همراه شد نسلی که بجای بابا آب داد بابا خون داد آموخت نسلی که یادگرفت اسلامی هست که برای نوک پا تا فرق سر انسان و جامعه و جهان و فضا و هستی دستورالعمل خوشبختی دارد



نسلی که بازی نکرد تفنگ بازی کرد بازی خورد از روی آتش نپرید در میان آتش انفجار را تمرین کرد رهبرش کودکی بود که زیر تانک رفته بود



نسلی که برایش پابرهنه گان و روستاییان به واسطه پابرهنه گی و روستایی بودن یک مویشان به مرفه ها و شهری ها می ارزید نسلی که فقر را افتخار می دانست و زن را شعبه ای از شعبات شیطان نسلی که عاشق شدنش گناه بود و فریاد کشیدنش موجب اعتبارش نسلی که سراسر هیجان تخلیه نشده و عقده های جنسی و شخصیتی ناشی از سرکوب و تحقیر شدن بود



فرزندان روستاییانی که به شهر ها آمده بودند در حاشیه شهر ها مقیم شده و از فرهنگ خود جدا و جذب فرهنگ شهر هم نشده بودند انقلاب را دامن زدند تا انتقام خود را از مدنیت بگیرند



و مدارسی که به فرزندان اینها می آموخت که خشونت و ایمان و نه تعقل و سنجیدگی فضیلت است پای منبرهایی بزرگ شدند و شدیم که یک روحانی با خواندن چهار کتاب فقهی به اعلا علیین می رسید و از فلسفه آفرینش تا روابط زناشویی و مارواطبیعه و سیاست و اقتصاد و روانشناسی به هم می بافت و تو را تحقیر می کرد که هیچ نمی دانی ای بنده ی گنهکار خدا و ...



باری

این نسل بزرگ شد به جوانی و میان سالی رسید برخی آموختند و لابلای کتاب ها با خود مواجه شدند و به سنجیدگی گرویدند کثیری نیز شدند به جای منبری ها در سیاست دارای سخن در فلسفه و هنر صاحب نظر در خلقت و هستی و مناسبات بین المللی و نقد ادبی و شعر و آهنگسازی و تاریخ و جامعه و انسان شناسی و پزشکی و .... نسلی که "نمی دانم" گفتن را نیاموخته بود و در عین حال سرشار از نمی دانم ها و نادانی ها است نسلی که ترسو است در مواجهه با خود و برای نجات جامعه نسخه می پیچید نسلی که عصبی و ناراضی است و دلیل نارضایتی اش هم فقط نمی خواهم هایش است نسلی که نمی داند چه می خواهد و چه می گوید همانطور که منبری هایی که از آنها آموخته بود هم نمی دانستند چه می گویند و فقط نفی را فضیلت می دانستند نسلی که منبری است روحانی است آخوند است اما از منبر هنر و روشنفکری بالا رفته سخن می گوید....

باید به همه سوال ها پاسخی فاضلانه بدهد نباید بی پاسخ باشد چرا که چنین نیاموخته که بی پاسخ بودن عار نیست بلکه سخن نسجیده گفتن ناسزاست

نسل تمامیت خواه آهنگساز نوازنده سرپرست گروه تئوریسن محقق تئوری موسیقی تاریخ موسیقی فلسفه هنر زیباشناسی و.. با تحصیلات بی ربط یا نهایت فوق لیسانس نوازندگی (هرچند مصداق این دسته در بخش غیر آکادمیسین موسیقی به مراتب بیشتر است)

نسلی که همه جا به دنبال اثبات خویش است به دنبال آن است که بگوید من ضعیف یا متوسط نیستم این جامعه است که حق مرا خورده و به شجریان و یا دیگران سپرده

نسلی که اقبال نیافتنش را به گردن کائنات و سیاست جهانی و مدرنیته و سنت و تاریخ و رسانه می اندازد و از برای اقبال یافتن هر کاری می کند و از مختصر تشویقی سرمست می شود گویا مردم در عین حال که نمی فهمند در عین حال اگر او را اقبال کنند فرهیخته و فرهنگی و باشعورند!

نسلی که در عین نقصان تمامیت طلب است مانند منبری ها سخن می گوید و آسمان را به ریسمان می بافد تا بگوید مرا ببینید من هستم...

حال با این زمینه به مصاحبه تهمورس پورناظری نگاهی می اندازیم



نگاهی به مصاحبه تهمورس پورناظری



محتوای سخنان پورناظری امری ثانویه بر صورت  بندی متناقض و بی پایه آن است کلمات عامیانه و رویکرد های غیر علمی به مقوله موسیقی به همان شیوه ی منبری ها موضوع بحث من است وگرنه خوب می دانم که این نسل که هیچ گاه پایش روی زمین نبوده و نخواسته که باشد طبیعی است که سخن روی آسمان بزند

موضوع آشفتگی ذهنی است که به سخن و موسیقی و دیگر می آید در موسیقی همانگونه که گفتم حرجی نیست مشروط بر آنکه ادعایی بر بیش از خود نباشد هر کس آزاد است هر نوع موسیقی را بسازد و بنوازد و بخواند ایراد از آنجا شروع می شود که به عنوان مثل خواننده ی موسیقی پاپ بیاید و در توضیح کارش آن را امتداد مکتب کلاسیسم و خود را ادامه موتزارت بخواند اما باز هم در این باره در این مجال داد سخن نیست که گوش جامعه از این سخنان پر است و من هم اگر بخواهم به ان بپردازم ترجیح می دهم ابژه های جدی تری را در درون سیستم موسیقی دستگاهی جستجو کنم اما صورت بندی سخنان جای تامل دارد او در پاسخ به سوالی پیرامون مقایسه موسیقی دستگاهی که شهریش می نامد با موسیقی نواحی ایران چنین می گوید :



"گر به موسيقي دوران قاجار نگاه كنيم، مي‌بينيم كه اين موسيقي خيلي هم فلسفي است. معمولاً وقتي اسم دربار مي‌آيد، ابتذال هم كنار آن مي‌آيد. مثلاً مي‌گوييم موسيقي درباري يا شعر درباري يا آدم‌هاي درباري. فوراً فضاي منفي را القا مي‌كند. اما موسيقي‌اي كه الان به عنوان موسيقي رديفي يا دستگاهي مطرح است، ريشه‌هاي كاملاً فلسفي دارد."



بلافاصله مصاحبه گر می پرسد : "منظورتان از ريشه‌هاي فلسفي چيست؟"



و او چنین جواب می دهد :



 "ببينيد به لحاظ ساختاري كاملاً فلسفي است يعني مبتدا و خبري با هدف دارد. طبقه‌بندي‌هايي كه صورت گرفته كاملاً فكر شده است. موسيقي‌اي نيست كه به مرور زمان شكلي پيدا كرده باشد. البته اين برداشت شخصي من است چون هيچ سندي در دست نداريم كه بشود اين را ثابت كرد. ولي روند موسيقايي كه در رديف وجود دارد و نشان مي‌دهد كه نغمه‌هايي در كنار هم جمع‌آوري و تدوين شده، اين را نشان مي‌دهد. البته اين را هم بگويم كه بزرگ‌ترين ضربه‌اي كه به موسيقي ايران خورده از همين گردآوري‌ها و تدوين‌ها بوده است."



ریشه ها و ساختار کاملا فلسفی یک نوع موسیقی چرا؟ چون مبتدا و خبری با هدف دارد!



این هدف چیست؟ یک جمله موسیقایی چه هدفی را بیان و چگونه بیان می کند. فرض بر اینکه طبق آنچه عوام می گویند موسیقی ابزار بیان اندیشه باشد که من نمی دانم مثلا اندیشه ی  اقسام وجود هایدگر را چگونه می توان در ابوعطا بیان نمود اما فرض هم بر این و فرض بر هدف داشتن یک مبتدا و خبر موسیقایی این می شود دلیل که کاملا فلسفی است!! جمله " هوا آفتابی است" از بک مبتدا (هوا) و یک خبر (آفتابی است) و یک هدف (انتقال خبر) درست شده است اما آیا این جمله فلسفی است؟ حال فرض بر اینکه فلسفی است در کدام گرایش های فلسفی جای می گیرد و چرا؟ و از همه مهمتر آیا یک ذهن منسجم و سنجیده چنین سخن سست و بی پایه ای در آسمان می پراکند؟ و از آن مهم تر چرا می پراکند؟ خوب که دنبال کنیم جواب را در همان پای منبر ها خواهیم یافت

در پایان این سوال خبرنگار که نه تنها سنجیده سوال می کند بلکه گویا از مصاحبه شونده به موسیقی و هنر بیشتر اشراف دارد چنین می پرسد و جواب می گیرد :



"يعني معتقديد موسيقي در چارچوبي قرار گرفته كه نمي‌توان از آن فراتر رفت؟



نه. چون مي‌توان فراتر رفت. اما آمده‌اند جمع كرده‌اند و يك موسيقي تدوين‌شده ساخته‌اند. خب طبيعتاً يكسري آدم بت‌پرست بوده‌اند كه اين موسيقي مدون را به عنوان حكم و مرجع اصلي مطرح كرده‌اند و اين ضربه بزرگي به موسيقي ما زده است. حتي براي اين موسيقي ساز طراحي شده است يعني سازي كه به اسم تار در اختيار ماست، نتيجه موسيقي رديف است. تمام ساختمان تار مختص رديف است يعني تغييراتي در آن داده‌اند تا مناسب اجراي موسيقي رديف شود. به عبارت ديگر موسيقي رديف فقط مختص تار است نه هيچ ساز ديگر."



"یک سری آدم بت پرست ردیف را مرجع قرار داده اند... ردیف مختص ساز تار است و نه ساز دیگر آمده اند ساز تار را تغییراتی داده اند که مناسب ردیف شود "  آمداین عبارت اصلا در شایستگی پرداختن هم قرار نمی گیرد پس آنها که سه تار می زنند و ردیف می زنند تار می زنند حالا چرا آنها که تار نمی زنند در واقع سه تار نمی زنند !خوب است آقای پورناظری بگویند تار قبل از این تغییرات را کجا دیده اند و نیز چه بوده که عده ای بت پرست از خدا بی خبر به جان آن افتاده و تغییرش داده اند !!

این سخنان به حدی پریشان است که مصاحبه کننده می پرسد (و پاسخ می گیرد) :



من به پاسخي شفاف درباره ضربه‌اي كه تدوين رديف به موسيقي ايراني زده نرسيدم. ممكن است دقيق‌تر‌توضيح‌دهيد؟



"ببينيد از نگاه من، رديف سابقه‌اي از يك نوع موسيقي ماست. دقيق‌تر بگويم سابقه‌اي از موسيقي شهري ماست كه بسيار هم باارزش و جالب است. اما به لحاظ تاريخي رديفي كه امروز در دست ماست، نزديك 40 درصد افتادگي نت دارد يعني عين متني است كه حروفش در جاهايي افتاده است. بله يكسري از گوشه‌ها كاملاً درست و معلوم است و منطق موسيقايي دارد. اما برخي گوشه‌ها نت‌افتادگي دارد. البته سندي هم در دست‌مان نيست كه بدانيم قبلش چگونه بوده كه حالا به اين شكل درآمده است اما اگر رديف را به لحاظ روند و منطق موسيقي در سراسر فرهنگ ايراني- از سوريه تا هند حتي تا غرب چين- بررسي كنيم به اين نت‌افتادگي‌ها برمي‌خوريم كه سنخيتي با كل روند ندارد. يقين دارم هيچ كس تا امروز در اين باره سخني نگفته است. بنابراين جاي بحث و تحقيق فراوان دارد. از سوي ديگر تدوين رديف باعث شده موسيقي نقش موزه‌اي به خود بگيرد و از حركت با زمان عقب بماند. و موضوع سوم كه از هر دو قبلي مهم‌تر است، اين است كه رديف تبديل به درس شده است. آمده‌اند رديف ميرزا عبدالله را به عنوان مرجع قرار داده‌اند و عيناً مطابق با آن تدريس و رفتار مي‌كنند و اين يعني ختم هنر يعني بياييم پرونده هنر و رديف و موسيقي سازيِ شهر را ببنديم. معني‌ اين رفتار اين است كه اگر روزي ميرزاعبدالله موقع ثبت و آموزش رديف‌ها مضرابي را چپ زده بود همه امروز همان نت را چپ مي‌زدند. از روزي كه نگاه‌هاي حتي ميرزاعبدالله به درس تبديل شد و به آن ليسانس دادند، همه‌چيز تمام شد. اگر اين اتفاق نمي‌افتاد الان ما رديف‌هايي مثل رديف مشكاتيان يا عليزاده داشتيم. آن مسير خيلي بزرگ اين گونه مسدود شد. اما مسدود نخواهد ماند چون شاعر فقط حافظ نيست و هركسي كه مي‌خواهد شاعر شود نبايد فقط حافظ بخواند و درست مثل او شعر بگويد. آنقدر رديف زدند و شنيدند كه خسته شدند. "



این پاسخ شاهکاری است که فقط از ذهنی آشفته بر می آید ردیف 40 درصد افتادگی نت دارد! از سوریه و تا هند و غرب چین! بررسی کنیم می بینیم 40 درصد افتادگی نت دارد! البته رفرنسی هم نیست که بدانیم قبلش چه بوده!

اما هست! و کسی هم سخنی در این باره نگفته پس جای تحقیق دارد!



اول ) سخنان او مغایر اصل سوم قواعد تفکر (مسائل فلسفه برتراند راسل ترجمه منوچهر بزرگمهر انتشارات خوارزمی 1390 تهران فصل هفتم صفحه 97) یعنی اصل امتناع ارتفاع نقیضین است . هم ایشان در سی و هفت سالگی با تحصیلات غیر مرتبط در پروژه ای طولانی از سوریه تا ایران و هند و غرب چین بررسی کرده و عدد متعیین 40 درصد افتادگی نت را  بدون قید تقریب بیان می کنند و هم جای تحقیق هست و هم سندی نیست که قبلش چه بوده که چهل درصدش افتاده ! دقیقا نظیر منبر که روحانیان بر آسمان می پراکنند و وظیفه دانشمندان رفتن و تحقیق کردن و اثبات کردن سخنان آنان است.



دوم ) افتادگی نت یعنی چه؟ نبودن فراز ها؟ اگر چنین باشد از کجا متوجه اش شده اند؟ عدم ارتباط منطقی؟ اگر عدم ارتباط منطقی در 40 درصد محتوای ردیف هست و هیچ کس جز ایشان آن را درنیافته یعنی دیگران ارتباط منطقی دیده اند یا هیچ نقهمیده اند در مورد اول که بهتر نتیجه بر این می شود که آقای پورناظری از درک چهل درصد ردیف ناتوان بوده اند و آن را حمل بر افتادگی نت کرده اند مانند اینکه من بگویم کتاب هستی و زمان مارتین هایدگر 70 درصد افتادگی کلمه دارد چون من آن را نمی فهمم (لطفا مسوولین رسیدگی کنند!) دومین حالت چنین محتمل است که هیچ کس نفهمیده و ایشان پس از مداقه بر موسیقی سوریه تا چین در سی و هقت سالگی به این مهم ملهم شده اند که ردیف 40 درصد افتادگی نت دارد و نه 35 درصد و نه 41 درصد خوب بقول خودشان هم که رفرنسی بر قبل آن ندارند می ماند این 40 درصد را از آسمان نازل کرده بر سرجایش بنشانند چرا نمی کنند؟

و

 سوم ) که محتمل ترین گزینه است باز به راه به همان منبرها می برد و من هستم و مرا ببینید...



بعد می گویند تدوین ردیف سبب شده تا موزه ای شود و از زمان عقب بماند ....

پس نتیجه منطقی می شود هر مدونی موزه ای می شود و از زمان عقب می ماند مانند قوانین ریاضی و فیزیک و دایره المعارف ها و ....کل رپرتوار موسیقی کلاسیک و ...



و از همه مهمتر (نقل خودش) " اين است كه رديف تبديل به درس شده است. آمده‌اند رديف ميرزا عبدالله را به عنوان مرجع قرار داده‌اند و عيناً مطابق با آن تدريس و رفتار مي‌كنند و اين يعني ختم هنر يعني بياييم پرونده هنر و رديف و موسيقي سازيِ شهر را ببنديم. معني‌ اين رفتار اين است كه اگر روزي ميرزاعبدالله موقع ثبت و آموزش رديف‌ها مضرابي را چپ زده بود همه امروز همان نت را چپ مي‌زدند. از روزي كه نگاه‌هاي حتي ميرزاعبدالله به درس تبديل شد و به آن ليسانس دادند، همه‌چيز تمام شد. اگر اين اتفاق نمي‌افتاد الان ما رديف‌هايي مثل رديف مشكاتيان يا عليزاده داشتيم. آن مسير خيلي بزرگ اين گونه مسدود شد. اما مسدود نخواهد ماند چون شاعر فقط حافظ نيست و هركسي كه مي‌خواهد شاعر شود نبايد فقط حافظ بخواند و درست مثل او شعر بگويد. آنقدر رديف زدند و شنيدند كه خسته شدند. "

"

بالاخره مسدود می شود یا نمی شود؟! گفته است مسدود شد یعنی به وقوع پیوست اما مسدود نمی شود باز اصل عدم ارتفاع نقیضین را رد می کند این یعنی این سخن هیچ ارزش کلامی ندارد حال ببینید چه می گوید "مانند ردیف رفتار می کنند" رفتار مانند ردیف یعنی چه مثلا من در یک تصادف رانندگی با طرف مقابلم مانند ردیف رفتار می کنم؟ بعد تعریف می کند یعنی اگر میرزا عبدالله یک مضراب را چپ زده ما هم باید چپ بزنیم خب اگر مشکلی به این مهمی با راست زدن مضراب چپ میرزا حل می شود شما راست بزن چه کسی جلویت را گرفته؟ همین باعث شده که امروز ردیف مشکاتیان و علیزاده نداشته باشیم!! فقط باید افسوس خورد و خندید چون لیسانس موسیقی دادند به همین آقایان علیزاده و مشکاتیان امروز ردیف آنها را نداریم انگار لیسانس دادن موسیقی سبب می شود که دیگر ردیف دیگری نباشد ردیف های موسی معروفی و شهنازی و نی داود و هرمزی ودیگران اگر هستند چون لیسانس نداشته اند یا لیسانس دادنی درکار نبوده خب حالا شما ردیف آقای علیزاده و مشکاتیان را به ردیف های مذکور اضافه کنید چه اتفاق خاصی می افتد ؟ مگر اینکه دغدغه ذهنی ایشان دست نیافتن محتمل به همان لیسانس باشد محتمل از این بابت می گویم که نمی داند به عنوان مثال در دانشگاه هنر آقای وادانی ردیف معروفی را درس می داد و دیگری میرزاعبدالله را یکی شهنازی را سنتوری ها صبا را می زدند و نی ردیف کریمی را پس حق ایشان را کسی خورده است که لیسانس موسیقی دارد اینگونه مناسب تر است گفته شود



در مورد سایر بخش های مصاحبه هم شبیه همین آنقدر غیر علمی ،  مهمل بافی فاضلانه و منبری است که ارزش پرداختن را ندارد به عنوان نمونه به درصد های آماری ایشان در بخش دیگری از مصاحبه توجه کنید :



"

موسيقي تنبور خيلي خطرناك است چون اولاً به لحاظ نتي بسيار محدود است و از يك اكتاو و دو نت تشكيل مي‌شود. اين 20 درصد از خطرناك بودن اين نوع موسيقي است.



80 درصد بقيه به خود موسيقي‌ تنبور بازمي‌گردد. اين ساز نوعي خاص از موسيقي را اجرا مي‌كند مثلاً با سازهايي مثل تار و كمانچه و ني كه يك نوع مشترك از موسيقي را اجرا مي‌كنند كاملاً فرق دارد. از سوي ديگر موسيقي تنبور ظرايف بسياري دارد كه مثل لبه تيغ است. اين‌ور بروي افغاني مي‌شود و آن‌ور بروي مي‌شود پاپ. آن‌طرف‌تر هم بروي رديفي مي‌شود و بي‌مزه. لهجه‌اي ويژه دارد كه جز آن ديگر موسيقي تنبور نيست"



20 و موسیقی تنبور(از منطق کلامی اش چشمپوشی کنید) درصد  و 80 درصد خطرناک است! شرحی بر آن نمی نگارم که نیازی به شرح بیشتر نیست



اما این اشراف منبری فلسفی را از کجا باور کنیم شاید از الهام آسمان از منطق که نمی توان انتظار داشت چرا که کسی که مبتدا و خبر هدف دار را در جملات موسیقی درک می کند نتوانسته متوجه شود شعر خانم بهبهانی بدین گونه صورت منطقی می بندد : " چرا رفتی چرا؟ - من بی قرارم" نه به شکل "چرا رفتی ؟ - چرا من بی قرارم؟"

از جمله بندی های سازش؟ از مقالات منتشر نشده اش؟ از کنسرت انجام شده و نشده اش در سالن های داخلی و خارجی و اقبال دختران جوان به آثارش؟ اینها را عیب نمی دانم کار موسیقی امری آزاد است هر کس با هر سلیقه ای در هر ژانری که متناسب با تفکر یا پسند احساسی اوست اثری را می سازد کار پاپ ساختن هم عیب نیست بلکه این تمامیت خواهی منبری وار است که مرض جامعه ماست باشد تا سخن شایسته و منطقی بگوییم و ضعف های شخصیتی و عقده های درونی را بر سر میراث موسیقایی یک فرهنگ خراب نکنیم .

۱۴ اسفند، ۱۳۹۲

خانه موسیقی یا امنیت خانه انس حاکمیت

خانه موسیقی یا امنیت خانه انس حاکمیت
با نگاهی ویژه به پرونده فساد مالی در تعاونی مسکن خانه موسیقی

بهراد توکلی 

 

 

 آغاز سخن

پیش از هر سخنی لازم است به این نکته مهم تاکید کنم که پرداختن به موضوعیت خانه موسیقی و فسادهای ساختاری و سازمانی آن به معنی نیست که دوستان و هنرمندان عزیزی که به صورت عضو بدنه ی این سازمان را تشکیل می دهند را تخطئه کرده باشم چرا که همانطور که در ادامه خواهد آمد بسیاری از این دوستان خود قربانی فساد حاکم بر این نهاد بوده اند لذا از پیش لازم دانستم ارادت قلبی خود را به همه همکاران عزیزم بازگو نمایم تا هر گونه شائبه احتمالی که توسط فاسدان بدان دامن زده خواهد شد را از پیش بی اثر نمایم نکته بعدی که ذکر آن ضروری به نظر می رسد این است که اینجانب از ابتدای تاسیس خانه موسیقی تا کنون به رغم دعوت های مکرر به دلیل عدم باور به این ساختار که بدان خواهم پرداخت  هیچگاه به عضویت این نهاد در نیامده ام بنابراین آنچه می نگارم عاری از انگیزه ها و منافع شخصی است و هدف بیان معضلات نهادی است که بجای آنکه گره کشای مشکلات موسیقی کشور باشد خود تبدیل به بلای جان هنرمندان شده که نمونه بارز آن حق کشی و  فساد مالی در تعاونی مسکن این نهاد است که بدان خواهم پرداخت.

آیا خانه موسیقی واقعا یک صنف است؟

صنف انجمنی است که از سوی گروهی از افراد دارای یک حرفه و پیشه تشکیل می‌شود تا از این راه به پشتیبانی و یا گسترش منافع صاحبان آن پیشه و بهبود کیفیت و بالابردن سطح کیفی مجموعهٔ واحدها، در کنار تعیین تدابیری برای مقابله با تخلفات، و وظیفهٔ اطلاع‌رسانی درست درباره اتفاقات حوزه‌های مرتبط با صنف موردنظر را یاری رساند  اصناف مطابق قانون اساسی و نیز قانون نظام صنفی کشور در مجموعه وزارت کار و اموراجتماعی ثبت سازماندهی و فعالیت می کنند. موضوعیت اصناف و اتحادیه های کارگری از ابتدای برقراری نظام جمهوری اسلامی ایران همواره یکی از چالش های این نظام بوده است . حذف جریان های چپ موثر در انقلاب به منظور اسلامی سازی آن از طریق تصرف و اضمحلال سندیکاهای کارگری و خروج آنها از صحنه بوسیله نهاد های موازی جعلی در دستور کار قرار گرفت و به ایجاد شورای اسلامی کار و سپس خانه کارگر انجامید تا با ایجاد صنف جعلی مطالبات کارگران را در مدارهای بی خطر کانالیزه کنند. این شیوه که نخستین بار توسط شاخت وزیر اقتصاد آلمان نازی طراحی و اجرا شده بود به خوبی در نظام جمهوری اسلامی کپی برداری شد و تشکل های جعلی اجتماعی صنفی بسیاری را به وجود آورد. شورای اسلامی کار ، جامعه اسلامی مهندسین ، سازمان ملی جوانان ، جامعه اسلامی پزشکان ، انجمن اسلامی دانشجویان و... که اگر نام اسلامی را با نام نازی یا هیتلری عوض کنیم عینا الگوبرداری از همان سیستم بود که در ایران حاکم شد . و بیشتر از اینکه به موضوعیت مطالبات مدنی و صنفی بپردازند به استقرار ایدئولوژی حاکم و حذف نیروهای غیرخودی پرداختند. این موضوع در جامعه هنری با همین استراتژی ولی با کمی تفاوت در تاکتیک ها صورت گرفت استراتژی اصلی ایجاد تشکل صنفی جعلیِ قابل کنترل توسط خود دولت بدون امکانات و آزادی های اصناف جذب و خنثی سازی مطالبات هنرمندان در داخل آن و به حاشیه راندن و نابود کردن تشکل های واقعی صنفی. این ادعا شاید سنگین به نظر برسد اما خیلی جالب است تا ماجرای انجمن صنفی هنرمندان موسیقی کشور را که کمتر کسی با آن آشنایی دارد و توسط دستور مستقیم آقای خاتمی لغو شد را مرور کنیم تا دست های پشت پرده ی این استراتژي حکومتی عیان تر شوند انجمن صنفی هنرمندان موسیقی ایران در سال 1377 (یعنی دو سال قبل از ثبت خانه موسیقی ) به شماره ثبت 2 در وزارت کار و امور اجتماعی ثبت شد و تا سال 83 که همزمان با بحث بیمه هنرمندان توسط خانه موسیقی فعالیت کرد در آن سال در پی حکم حکومتی آقای خاتمی ! که صلاح بر آن دیدند که صنف در مجرای ارشاد بماند فعال بود ( نگارنده خود عضو آن انجمن بوده و تصویر کارت عضویت انجمن به عنوان سند به پیوست مقاله ارائه می شود) اما آن طور که در اساس نامه خانه موسیقی آمده این نهاد یک موسسه فرهنگی هنری چند منظوره  زیر نظر وزارت ارشاد است که به ساختار آن خواهیم پرداخت چرایی ایجاد شبه اصناف هنری در حاکمیت برای بررسی دقیق تر این سیاست حکومتی ابتدا باید نگاهی مختصر به چیستی و چرایی وزارت ارشاد داشت و سپس به نظری بر اساس نامه خانه موسیقی همه چیز روشن می شود.  وزارت فرهنگ و هنر در زمان پهلوی و مرکز موسیقی کار ترویج و ساخت زیرساخت ها و ایجاد امکانات برای موسیقی را عهده دار بود واحد های مختلف پژوهشی ، ارکسترهای تحت پوشش ساخت سالن های کنسرت و اپرا از جمله فعالیت های آن وزارت خانه بود و اصولا مقوله ای به نام ممیزی چندان مطرح نبود چون اساسا رادیو بخش مهمی از پخش موسیقی را عهده دار بود و کنسرت و آلبوم به شکل امروزی رواج نداشت موسسات خصوصی هم که صفحه و نوار کاست تولید می کردند به آن شکل تحت ممیزی دولت نبودند اما انقلاب 57 و در پی آن حاکم شدن ایدئولوژی اسلامی نیازمند تعریف های ایدئولوژیک در همه حوزه ها بود چرا که اسلام مدعی بود از خصوصی ترین مسائل زندگی فردی  تا عرصه های مدیریت جهانی دستور العمل های کابردی دارد. و به ناچار باید هو خوب و بد تعریف می کرد و هم آنها را اعمال می کرد . اما خود اسلام که در شبه جزیره ی عاری از فرهنگ مدنی به وجود آمده بود اساسا نمی توانست تعاریفی از مدنیت و محصولات آن نظیر فرهنگ و هنر خاصه موسیقی دهد . در شبه جزیره عربستان آن روزگار موسیقی در حد چند ساز کوبه ای بدوی و لیر های زهی ابتدایی در پریمیتیو ترین شکل آن یعنی موسیقی آیینی برا از قبیل "حدی خوانی" برای شتر ها یا  طبل نوازی برداشت محصول خرما و آیین هایی مشابه رواج داشت و اساسا در بینش مردم آن روزگار در آن منطقه جغرافیایی ( از جمله پیامبر اسلام) تعریفی برای هنر و موسیقی جز شعر وجود نداشت و اولین رسالات تحریم موسیقی هم به رساله ابن ابی الدنیا در قرن سوم هجری باز می گردد که در تعارض با نفوذ فرهنگ اجرای موسیقی از روم و ایران در دربار خلفا و به حاشیه رانده شدن علمای دینی صورت گرفت ریشه معارضه ی تاریخی علمای دینی هم با موسیقی به همین جا برمی گردد : رقیب بودن هنر در جذب افکار و احساسات مردم با دین. که البته این موضوع دیگری است که مجال بحث گسترده ای را می طلبد. اما ذکر این نکته برای این بود که ایدئولوژی حاکم که برای برای تعیین این خوب و بد و حلال و حرام دست به دامن خود موسیقی دان ها شد! وگرنه روحانی میزان شش هشت چه می دانست که چیست همین موسیقی دان ها که قبل از انقلاب برای سازمان امنیت رژیم کذشته کار می کردند ، از بدو تشکیل ارشاد وارد شورای موسیقی این وزارت خانه شدند و شروع کردند به تعیین مرز برای موسیقی. از طرفی چپ های بیعت کرده پس از تسویه خونین اوائل دهه شصت مو های صورت بلند کرده و به  سازمان دهی نهاد های نظارتی هنری مانند الگوی آلمان شرقی پرداختند . و چنین شد که نظارت و سانسور تبدیل به وظیفه اصلی وزارت ارشاد گردید. و شرکت در شورا های سانسور محل درآمد و نان دانی برای هنرمندانی شد که از همان ابتدا تا کنون هنرمندان بیعت کرده نظام بوده و هستند و ساز را کنار گذاشته و قیچی سانسور به دست گرفته اند در شوراهای صدا و سیما ، ارشاد ، فرهنگستان هنر ، خانه موسیقی و هر نهاد حکومتی دیگر ذی منصب و ذی منفعت بوده و هستند. 

کارکرد واقعی خانه موسیقی و خانه های مشابه زیرمجموعه ارشاد چیست؟

همانگونه که اشاره شد خانه موسیقی نه یک نهاد صنفی که یک موسسه چند منظوره فرهنگی هنری است که امتیاز خود را توسط هیات موسسی نامشخص از اداره نظارت بر موسسات فرهنگی و هنری وزارت ارشاد اخذ کرده است با نگاهی به تبصره های بند 4 اساسنامه خانه موسیقی متوجه تناقضی آگاهانه می شویم و که تسلط وزارت ارشاد را برآن تضمین و فرمایشی بودن انتخابات ها را تضمین می کند : ")4 ترتيب تشكيل اولين مجمع عمومي . تبصره 1 : هيئت موسس پس از تصويب اساسنامه در نخستين نشست نسبت به انتخاب اعضا هيئت مديره،  شوراي عالي خانه موسيقي و مدير عامل اقدام خواهد كرد . تبصره 2 : هيئت موسس تا انجام عضو گيري و تشكيل اولين مجمع وظايف مجمع عمومي و بازرسان را به عهده خواهد داشت . تبصره 3 : هيئت موسس حداكثر ظرف يك سال از طريق هيئت مديره نسبت به تشكيل مجمع عمومي و انجام انتخابات هيئت مديره و شوراي عالي خانه موسيقي اقدام خواهدنمود . اگر مطابق تبصره دو هیات موسسه مقرر است هیات موسس تا انجام عضو گیری وظایف مجمع عمومی را عهده دار است تا هنگام تشکیل ، ارکان مدیریتی انتخاب شود چگونه از پیش (طبق تبصره یک) اعضا هیات مدیره ، شورای عالی و مدیرعامل را پیش از عضو گیری انتخاب می کند ؟ . نکته جالب و اجرا شده اینجاست که همان انتخاب های  پیش از عضو گیری،  پس از عضو گیری و انتخابات های مختلف تا کنون با تغییراتی اندکی باقی مانده است! یا آقایان به شیوه نظام ولایی از پیش و از طریق ارتباط با خدا ! خواست و مصالح مردم (رعیت ، اعضا و ...) را می دانسته اند و از چنان ارتباط تنکاتنگی با مبدا قدرت برخوردار بوده اند که گویی به ایشان الهام می شده که انتخاب هزاران عضوی که خواهند آمد همان انتخاب آن هاست و یا انتخاب ها نظیر انتخابات نظام های پیشوا مدار به گونه ای مهندسی می شود که همان از صندوق ها بیرون آید که به نظر پیشوا نزدیکتر و موجب اطمینان قلب و خاطر آن مقام قدوسی با شد  که در اینجا معاون کنونی هنری وزارت ارشاد و موسس و طراح آن دوره خانه موسیقی یعنی حضرت علی مرادخانی است . که به نقش او در فساد های سازمان یافته در خانه موسیقی خواهیم پرداخت. کارکرد اصلی خانه موسیقی و خانه های اینچنینی برای حاکمیت کنترل و تسلط و خنثی سازی جریان های هنری در جامعه و به حاشیه راندن هنرمندان مستقل است و این رویه کهنه در نظام های توتالیتر ایدئولوژیک مانند المان نازی و یا اتحاد جماهیر شوروی سابق است که جای آن دارد به آن بیشتر بپردازیم.

هنر در نظام های توتالیتر

یکی از اهداف و رویکردهای مهم نظام های پیشوا سالار که عموما مشروعیت خود را از یک ایدئولوژی خاص می گیرند کنترل و خنثی سازی هنر از طریق کانالیزه کردن آن در نهاد ها و تعاریف دورن خود است. این نظام ها عموما به خوبی نقش هنر در جذب مخاطب و نیز شکل دادن احساسات و افکار توده های مردمی آگاهند نخستین گام تعیین کاتگوری های ذهنی منطبق با ایدئولوژی حاکم است که در این مرحله به دلیل نفس غالب ناپذیری هنر عموما دچار تناقضات آشکار نیز می شوند که به ضرب و زور سرنیزه سعی در سرپوش نهادن بر آن می کنند ظهور هنر نازی در آلمان ، رئالیسم سوسیالیستی در شوروی و فرهنگ و هنر اسلامی در ایران فارغ از ارزش گزاری بر ایدئولوژی حاکم بر آن (هرچند که هر سه ایدئولوژی ها مدعی سعادت انسان هستند) و نیز سخنان پیشوایان و نگاه مشابه آنها به هنر نشانگر ضرورت های ساختاری این گونه نظام هاست . در اینجا به سه نظرگاه از آدولف هیتلر ، جوزف استالین و سید علی خامنه ای در باره هنر نگاهی کوتاه می اندازیم تا مشابهت های حیرت انگیز این سه نظرگاه را دریابیم : " هنر ناسیونال سوسیالیسم هنر انقلاب است هنر ایدئولوژی نازی خون برتر و مردم آلمان است هنرمندانی که نتوانند خواست و باور و ایدئولوژی مردم آلمان را بفهمند به انزوا کشیده می شوند و هنری که در راستای خواست مردم آلمان که همان پیام انقلاب مردم آلمان است نباشد و مقاصد یهودیان و بلشویک ها را دنبال کند هنر منحط و محکوم به نابودی است" (آدولف هیتلر نمایشکاه هنر منحط مونیخ  1938) "رئالیسم سوسیالیستی هنر انقلاب است حاوی پیام انقلاب است ادبیات و هنر هنگامی ارزشمند است که پیام توده ها را حمل کند و توده ها هنری که از حاوی پیام بورژوازی و سرمایه داری باشد را منزوی و از میان خواهند برد" (ژوزف استالین 1930 ذهن  روسی در نظام شوروی آیزیا برلین) "شک نباید کرد که انقلاب به هنر نیازمند است وهنر انقلاب از آنجا که باید حامل مفاهیمی نو وقهراً  نا آشنا باشد ، واز آنجا  که باید با همه معارضه ها وخصومتها یی که هیچ انقلابی  از آن مصون  نیست  ، در گیر شود و ازآنجا که باید معارف نوین را در ذهن ها راسخ وماندگار سازد ، ناگزیر باید هنری ممتاز وفاخر وپیشرو باشد .... ماباید قرص ومحکم مواضع خودمان را بگوییم که ای نویسنده ! فیلمساز ! نمایشنامه نویس ! تو اگر واقعاً می خواهی برای این انقلاب وبا مردم باشی ، ایدئولوژی این مردم را بفهم وبا این ایدئولوژی حرکت کن وشاعر مردمی وهنرمند مردمی باش . اما اینکه تو بخواهی در برج عاج خودت بنشینی وهمان ذهنیات قدیمی را مطرح کنی ، از مردم جدا می مانی ومنزوی می شوی ، و چون این حکومت ، حکومتی مردمی ست وقتی از مردم  جدا شدی از همه جا منزوی وبیگانه خواهی شد" (هنر از دیدگاه سید علی خامنه ای وبسایت رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) نگاه ابزاری به هنر به عنوان حامل ارزش های انقلاب و سخن گفتن از جانب مردم به عنوان عنصر قهریه و خط کشی هنر به هنر ارزشی و هنر منحط از دیدگاه سه پیشوا نشانگر ضرورتی در نظام های پیشوا سالار است که در همیشه تاریخ رویکرد هایی یکسان داشته اند . و هر گونه بحث های نظری در باب چیستی و فلسفه هنر و علوم انسانی را تهاجم بیگانه و غرب تلقی کرده و هنگامی که پایگاه مردمی شان قوی است از طریق طرفدارانشان و هنگامی که به افول می روند از طریق سرنیزه هر اندیشه مخالفی را سربریده و می برند : "باید ضمن پرهیز از بحث های صرفاً نظری وذهنی ، به تطبیق وضع فرهنگی موجود با وضع مطلوب وآرمانی پرداخت وبا مشخص کردن عیب ها ومشکلات وبررسی علل وعوامل آنها ، به برنامه ریزی زمانبندی شده  برای رفع مشکلات  ودست یابی به اهداف وآرمان ها ، همت گماشت .(سید علی خامنه ای . همانجا) مرحله بعد از خط کشی اعمال آن و به انزوا راندن هنر مستقل است و از آنجا که برعکس تلقی پیشوایان ، جامعه بشری به شکل یک توده تک صدا یا امت واحده نیست و شعار "وحدت کلمه" نه تنها در عمل امکان پذیر نیست بلکه با ذات انسانی نیز در تعارض است پس صداهای مختلف و احیانا مخالف باید حذف شوند دو ابزار عموما در این راستا به کار می رود ابزار سرکوب برای روزنامه ها و دنیای سخن و تشکل های غیر دولتی و ابزار نهادهای خنثی ساز در دنیای هنر.

عوامل ریش تراشیده و ادکلن زده ی نظام

کانالیزه کردن هنر در مسیر های ارزشی یا نهایتا خنثی و بی اثر وظیفه اصلی وزارت فرهنگ و ارشاد بود اما این کار به موضوعیتی فراتر از آیین  نامه های سانسور نیاز داشت و آن ایجاد تشکل هایی بود که نظیر تشکل های جعلی کارگری که خواسته های کارگران را کانالیزه و خنثی سازی می کرد همین سیاست را اصناف جعلی پی گیری کرد سرکوب اصناف حقیقی هنرمندان نظیر انحمن صنفی هنرمندان موسیقی ایران و گرفتن طرح بیمه هنرمندان از آن موسسه و واسپاری به خانه موسیقی که به مدد ارتباطات امنیتی اطلاعاتی علی مرادخانی صورت گرفت باعث شد بسیاری از هنرمندان موسیقی که به حق چشم انداز مناسبی برای آینده شغلی خود نداشته اند را برای دریافت مزایای بیمه به خانه موسیقی روانه شوند و مطالبات و خواسته های خود را با شعار صنف صنف خانه موسیقی در آن جستجو کنند در حالیکه هنرمندان به حق به دنبال حقوق اولیه خود بودند عوامل ریش تراشیده و ادکلن زده ی نظام در حال ایجاد مافیاهای هنری با ابزار خرید و پرورش خبرنگار و رسانه بودند تا با کمک این ابزار آنها را که همسو هستند مطرح سازند و آنها را که در هژمونی شان نمی گنجند بایکوت یا تحریم کنند. مطرح کردن خوانندگان متوسط و نوازندگان متوسط و پروپاگاندای تبلیغاتی داخلی و حتی بین المللی حول و حوش آنها موضوعی نیست که بر کسی پوشیده باشد در حالی که به این نکته اشراف نداشتند که نسلی را که برایشان سرمایه گزاری می کردند و می کنند آموزش مناسب ندیده و از آن ها استاد نمی توان ساخت . این سازمان پروپاگاندایی به سرپرستی حمید رضا عاطفی که اتفاقا بسیار شبیه دستگاه تبلیغاتی نازی ها عمل کرده و می کند سعی بر ایجاد هژمونی بی خطری برای نظام کرد و آنچه را که در آن هژمونی نمی گنجید را به روش های ماکیاولیستی تخریب و تخطئه کرد حتی اگر این هژمونی را استاد بزرگی چون محمدرضا لطفی آشفته می ساخت او که به رغم دعوت های حضوری و غیر حضوری خانه موسیقی که من در بسیاری از آنها خود حضور داشتم حاضر به عضویت در هیچ سطحی در این سازمان نشده بود را مورد تاخت و تاز قرار داده و می دهند . نگارنده از یکی از دوستان رسانه ای نقل می کنم که به من گفت آقای عاطفی پیش از کنسرت نیاوران بچه ها (اهالی رسانه) را جمع کرد و گفت باید لطفی را تخریب کنیم و جنجال بی نظیر مطبوعاتی پس از که از خبرگزاری مهر که آن دوره حمیدرضا عاطفی مسوول بخش موسیقی اش بود آغاز شد خود شاهدی بر این ماجراست در حالیکه خانه موسیقی از ابتدای تاسیس جز بیمه هنرمندان که حکم بذرپاشی برای عضو گیری را داشته است برای موسیقی چه کرده است؟ کدام چالش حاکمیتی موسیقی در نظام جمهوری اسلامی را رفع یا حئاقل پیگیری کرده است؟ اگر خانه موسیقی صنف است که نیست ، چرا نباید حتی یک بار پیش قدم در طرح میزگردهایی برای بررسی علل عقب مانده ترین حکم فقهی یعنی حرام بودن موسیقی در سطح جامعه بوده باشد؟ اگر خانه موسیقی صنف است که نیست ، چرا نباید پیگیر این موضوع باشد که اهالی موسیقی شش ماه از سال را به مناسبت های گوناگون حق اجرای کنسرت ندارند. چرا نباید این سوال را بطور جدی پیش روی حاکمیت قرار دهد که به عنوان مثال اجرای پیش درآمد همایون استاد شهنازی در سالن کنسرت در ایام محرم و صفر چه حمایتی از لشکر یزید و یا چه خصومتی با امام سوم شیعیان می کند که پخش یک فیلم سینمایی در سالن سینما نمی کند چرا آن باید ممنوع باشد و این آزاد؟ اگر خانه موسیقی صنف است که نیست چه اقدامی برای به چالش کشیدن حکم حکومتی نشان ندادن ساز در صدا و سیما کرده است ؟ به جز غرغر های محفلی و تبلیغاتی؟ اگر خانه موسیقی صنف است که نیست برای تدوین قانون کپی رایت که نبود آن کمر اقتصاد موسیقی و موسیقی دان را شکسته چه اقدام موثری انجام داده است؟ اگر خانه موسیقی صنف است که نیست دربرابر تضییع حق هنرمندان در صدا و سیما چه کرده است؟ اگر خانه موسیقی صنف است که نیست ، در برابر چیستی و چرایی ممیزی و سانسور در وزارت ارشاد چه موضع مشخصی گرفته است و چرا باید صدور مجوز برای یک آلبوم یا کنسرت ماه ها به طول بیانجامد؟ اگر خانه موسیقی صنف است که نیست چرا هیات مدیره آن که باید مدافع حقوق هنرمندان در نهادهای فرهنگی باشند خود عضو شوراهای ممیزی و سانسور همان نهاد ها نظیر وزارت ارشاد هستند؟ و ده ها سوال دیگر که در ذهن همه هنرمندان بوده و همچنان هست پس از اینکه خانه موسیقی نتوانست از طریق عضو گیری اکثریت فعالین موسیقی را زیر پوشش بگیرد با همکار ی وزارت ارشاد کار صدور مجوز تدریس موسیقی را که عملا باید در مجموعه مرکز آموزش و آفرینش های هنری صورت می گرفت به عنوان ابزاری برای گروگانگیری معیشت هنرمندان مطرح کرد و حتی می کوشیدند تا کاری کنند که فارغ االتحصیلان رشته های موسیقی دانشگاه ها که مطابق آیین نامه داخلی خود وزارت ارشاد حق تدریس آنها محرز است را هم به درون خود بکشند که این امر با هوشیاری فارغ التحصیلان موسیقی ناکام ماند. چند سال اول فعالیت خانه موسیقی که منحصر شده بود تا آقای نوربخش (مدیرعامل) برگزار کننده کنسرت های استاد شجریان در ایران باشد و آنقدر در ایجاد بازار سیاه فساد مالی نشان داد که خود استاد ترجیح داد عطای ارگان او را به لقایش ببخشد و با هزینه بسیار سامانه فروش بلیط آنلاین را در شرکت دل آواز طراحی و مستقر کنند که بسیار هم موثر و مفید واقع شد و این اقدام استاد که دامان هنر خود را از آلودگان خانه موسیقی دور کرد همواره مورد ستایش اهالی موسیقی بوده و هست. به هر روی آنچه خانه موسیقی تا به حال به عنوان موثرترین حرکت خود می تواند از آن نام برد گردش به دور ارکان قدرت در نظام و خنثی سازی مطالبات اهالی موسیقی گاهی هم دروغ گویی تا انجا گسترده می شود که هیات مدیره قبل از انتخابات 92 از آقای قالی باف حمایت می کند و پس از مغلوبه شدن جریان اطلاعیه را از روی سایت برداشته و تغییر می دهد تا از قافله عقب نماند شاید هم گفته اند حالا شهردار زنده را بچسبیم بعد برای رییس جمهور منتخب هم دستمال مناسب پهن می کنیم و آقای عاطفی امنیتی اطلاعاتی دون پایه و  مسوول روابط عمومی و دروغ پراکنی خانه موسیقی در اولین ویژه نامه چاپی خانه موسیقی بعد از انتخابات وقیحانه دروغ می گوید که خانه موسیقی در انتخابات ریاست جمهوری از هیچ نامزدی اعلام حمایت نکرد اما از انتخاب آقای روحانی خوش حال است!! جریان های موسوم به اصلاح طلب با در دست گرفتن نهادهای هنری در واقع آلترناتیو بی خطر داخل خود نظام توتالیتر هستند تا هرگاه طبقات متوسط به ستوه بیایند ویترین جلب نظر آنها شوند چند فیلمساز ممنوع الکار فیلم بسازند چند کنسرت برگزار شود چند مقاله در روزنامه ها نوشته شود چهره مسوولان مرتب تر و شیک تر شود تا طبقه متوسط و دانشگاهی مطالبات خود را در دل نهاد های از پیش طراحی شده امنیتی آنها فریاد بزنند و گمان کنند دارند با نظام توتالیتر مبارزه می کنند! بعد هم که تخلیه شدند دوباره همان روی اصلی نظام بروز یابد این هم رویه کهنه ای است که در آلمان نازی به دقت تجربه شده است . اگر اصلاح طلبی در نظام واقعی بود اجازه می داد تا خانه های سینما و موسیقی بجای اینکه در چنگال وزارت ارشاد باشند تبدیل به صنوف واقعی و قانونی شوند اما آنچه انها می خواهند کنترل و کانالیزه کردن است که اگر روزگاری هم همانسان که مانند خانه سینما اتفاق افتاد منتخبان واقعی اهالی هنر بخواهند مطالبات عینی و دقیقی را مطرح کنند به راحتی مانند یک شرکت لغو امتیازش کنند . حتی امروز آقای علی مرادخانی خبرنگاران موسیقی و نیز برخی چهره های جوان موسیقی را نزد خود فراخوانده و به آنان گفته خود صنف درست کنند! تا باز هم همان وظیفه  امنیتی اطلاعاتی خود را در خنثی سازی و کانالیزه کردن پتانسیل هنری جامعه به نحو احسن انجام داده باشد باری گروه بازی هیجان دارد و هر نسل بی نگاه به گذشته اسیر همان هیجان های کاذب سازماندهی شده می شود و تا زمانی که نخواهیم فارغ از هیجانات اجتماعی به گذشته و حال نظری متفکرانه داشته باشیم آینده همان است که شاملوی بزرگ ترسیم کرد غلطیدن از ابتذالی به ابتذال دیگر همچون گرده عوض کردن در خواب... فساد های مالی و سازمانی خانه موسیقی متعدد و متکثر است از انتخابات هایی که همیشه ادکلن زده های نظام از آن بیرون می آیند ، تا منحل کردن غیرقانونی کانون ساز سازها و  ده ها مورد دیگر که در اینجا به عنوان نمونه به موضوع تعاونی مسکن خانه موسیقی به عنوان نمونه ای از تباهی های  این خانه فساد امنیتی نظام می پردازیم .

ماجرای تعاونی مسکن خانه موسیقی چیست؟

در اواسط سال 88 ، تعاونی مسکن اعضایِ خانه یِ موسیقیِ ایران تشکیل شد و بعد از مدّتی سکون و چند جلسه یِ ساده ، سرانجام در اواخر بهمن ماه 1389 اعلام کردند که اعضایی که مایل هستند در نخستین پروژه یِ مسکونیِ این تعاونی شراکت داشته باشند ، مبلغِ 5 میلیون تومان به حسابِ تعاونی واریز کنند و کار آغاز شود و به زودی این اعضا صاحب خانه خواهند شد ! پس از چند وقت این اعضا را به خانه یِ موسیقی فراخواندند و قراردادی بین آنها و هیأت مدیره یِ این تعاونی منعقد شد موسوم به " قراردادِ احداث و واگذاریِ مسکنِ شرکت تعاونیِ مسکنِ اعضایِ خانه یِ موسیقیِ ایران( پروژه یِ چکاوک ، شهرِ جدیدِ هشتگرد) این پروژه یِ که شاملِ 70 واحدِ مسکونی بود ، قرار بود در شهرِ جدید هشتگرد ( فاز 3 ) احداث شود و به شکلِ 5 بلوکِ مجزّا که در کنارِ هم بودند و هر بلوک، شاملِ 14 واحدِ مسکونی بود و در سه طبقه ی نیم و طبقه یِ همکف هم شاملِ پارکینگ و انباری ها میشد . مطابقِ آنچه در قرارداد آمده بود و هر دو طرفِ قرارداد با امضای خود آنرا تأیید کرده بودند ، قرار بود این واحدها طی یک سال شمسی ساخته شود و به اعضا تحویل داده شود و البتّه مدّتِ سه ماه هم بابتِ زمانِ احتیاط ، برای کم و زیاد شدنِ زمانِ موردِ نظر پیش بینی شده بود . یعنی کسی که در پایانِ سالِ 89 با این تعاونی قرارداد امضا کرده بود ، باید در پایانِ سال 90 ، خانه اش را تحویل می گرفت و یا حدّاکثر در پایانِ بهارِ سال 91 و تا امروز نه تنها خانه ها را به اعضا تحویل نداده اند ، بلکه درخواستِ مبالغِ باور نکردنی ، خارج از چهارچوب قرارداد دارند و اعضایِ معترض را هم به اخراج و حراجِ خانه هایشان تهدید می کنند ! در این قرارداد مبلغِ کلِّ قرارداد را برایِ هرمترِ مربع مفید ، 550 هزارتومان تعیین کرده بودند که برایِ احتیاط و با توجّه به نوسان حاکم بر بازارِ ساخت و ساز ، 5 تا 10 درصد هم تلورانس برایِ این مبلغ پیش بینی کرده بودند در اواخر شهریور ماهِ سالِ 91 طیِ نامه ای، هیأت مدیره یِ تعاونی از اعضایِ ذی نفع در این پروژه دعوت کرد که با توجّه به آمادگیِ خانه ها برایِ تحویلِ موقّت ، اعضا در جلسه ای که برایِ انتخابِ واحدها برگزار می شود شرکت کرده و با توجّه به اولویّت بندی، واحدهایِ مسکونی خود را انتخاب کنند ( این اولویت ها بر اساس فاکتورهایی همچون خوش حسابی ، تأهّل و ... بود ) . در این نامه اعضا را ملزم کرده بودند پیش از شرکت در جلسه یِ انتخابِ واحد ، با تعاونی تسویه حساب کامل انجام دهند. هرچند این خلافِ تعهّداتِ اوّلیه بود و هنوز خانه ها را به اعضا تحویل نداده بودند و پیشتر قرار بود بخشی از مبلغ را در زمانِ تحویل خانه ها از اعضا بگیرند ، امّا اعضا هم قبول کردند و جلسه یِ انتخابِ واحد هم در تاریخِ 20 شهریورِ سالِ 91 برگزار شد و بعد بلافاصله در اوّل مهرماهِ همان سال ، صورت جلسه یِ تحویلِ موقّت بین اعضا و هیأت مدیره یِ این تعاونی منعقد شد  . البتّه توجّه داشته باشید که حتّا با توجّه به زمانِ تأخیر پیش بینی شده در قرارداد هم ، تا این تاریخ ، هیأت مدیره یِ تعاونی مسکنِ اعضایِ خانه یِ موسیقی ، در ایفایِ وظایفِ قانونی اش که در قرارداد متعهّد به انجام آن شده بود ، اهمال کرده و تأخیر داشته است در یک اقدام غیر قانون و عجیب  مبلغی حدوداً 400 – 500 میلیون تومان به حسابِ شرکتِ تعاونیِ مسکنِ اعضایِ انجمنِ صنفیِ روزنامه نگاران واریز شده می شود که می بایست  به پیمانکار جهت تکمیل پروژه پرداخت می شد  و ظاهرا مقرر بوده رئیسِ هیأت مدیره یِ این تعاونی مبلغِ یاد شده را به حسابِ پیمانکارِ پروژه واریز کند!  که این پول هیچگاه به پیمانکار پرداخت نشد  و مدیرعاملِ تعاونیِ خانه موصیقی ( آقایِ ناصح پور ) و نیز مدیرعامل و رئیسِ هیأت مدیره یِ تعاونی مسکنِ اعضایِ انجمن صنفیِ روزنامه نگاران ( آقایِ مسعودِ هوشمندِ رضوی ) هیچ پاسخی به هیچ کس نداده اند که این پول ها کجا رفته است؟ و از این مرحله سر و کله آقای هوشمند رضوی رییس هیات مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران در تمام جلسات تعاونی مسکن خانه موسیقی پیدا می شود! چرا؟ وقتی با کسر این یک قلم که اسنادش دردست است و شاید ده ها رقم دیگر از سرمایه هنرمندان پروژه خانه سازی با کسر بودجه مواجه می شود هیأت مدیره نامه هایی برایِ اعضا ارسال می کند  با عنوانِ " اعلامیه یِ بهایِ تمام شده و دعوتنامه یِ تحویل کلید " . در این نامه ، ناگهان اعضا با هزینه هایِ جدیدی روبرو شدند و متوجّه شدند که هیأت مدیره ای که بنا به تعهّدی که داشته باید خانه هایِ اعضایِ ذی نفع را سریعاً به آنها تحویل می داد و حتّا بابت تآخیر چند ماهه یِ خود به اعضا خسارت هم پرداخت می کرد و یا از آنان دلجویی می کرد ، در این نامه از آنها خواسته مبالغِ بسیار زیادی را به تعاونی بپردازند و کلید واحدهایشان را تحویل بگیرند ! مبالغی بین 18 میلیون تومان تا 23 میلیون تومان . در این نامه هیأت مدیره هزینه یِ تمام شده را تا آن زمان ، برای هر متر مربع 766 هزار تومان برآورد کرده بود و این بدهی هایِ واهی را بر این اساس تعیین کرده بود و در اقدامی جالب ، تازه این هزینه را هم موقّت خوانده بود و هزینه یِ اصلی را بالاتر پیش بینی کرده بود و تعیین آنرا به آینده و اتمام کار موکول کرده بود . در حالیکه این مبلغ ، با مبلغِ توافق شده در قرارداد اصلی مغایرت داشت  و ضمناً متأسّفانه برخلافِ آنچه پیشتر ادعّا کرده بودند – مبنی بر تمام شدنِ کارِ ساخت و ساز - و براساسِ آن ، صورت جلسه یِ تحویل موقّت را با اعضا منعقد کرده بودند ، هنوز کارِ ساخت و ساز خانه ها را تمام نکرده بودند .    وقتی اعضایِ ذی نفع در این پروژه اعتراض خود را نسبت به این ماجرا و درخواست غیرِ منطقی و غیرِ قانونیِ هیأت مدیره اعلام کردند، نامه یِ اخطاری از هیأت مدیره به دستشان رسید که اگر ظرف سه روز این مبالغ را پرداخت نکنند،تعاونی خانه هایشان را از آنها می گیرد و ضرر و زیان وارد به تعاونی را هم از آنها می گیرد و .... !     بعد از چند وقت هم با توجّه به انتقادها و اعتراض های ما و وقتی هیأت مدیره فهمید که بخش بزرگی از اعضا ، از آنها شکایت کرده و به دنبالِ احقاقِ حقوقِ قانونی خود از طریقِ مراجعِ قضاییِ ذی ربط هستند ، در اقدامی انفعالی و خلافِ قانون ، نامه هایی برایِ اعضا ارسال کردند مبنی بر فسخ یکطرفه یِ قرارداد ! امروز که بیش از دو سال و نیم از انعقادِ قراردادِ احداث و واگذاریِ واحدهایِ مسکونیِ پروژه یِ چکاوک ، بین هیأت مدیره یِ تعاونی مسکنِ اعضایِ خانه یِ موسیقیِ ایران و اعضایِ ذی نفع در این پروژه می گذرد و این یعنی باید حدودِ یک سال و نیم پیش ، اعضایِ این تعاونی صاحبِ خانه هایِ خود می شدند ، نه تنها خانه ای به کسی تحویل نداده اند ، بلکه با استفاده از اهرم زور و تهدید می خواهند مبالغی سرسام آور از اعضا گرفته و اعضایِ معترض را هم به اخراج و حراج خانه هایشان تهدید کرده اند . جالب است که حتّا حاضر نیستند که تا تعیین تکلیفِ این ماجرا از سویِ مراجعِ قانونی ، فعلا اعضایِ ذی نفع را به بانک عامل که وام هایِ مربوط به این پروژه را تأمین کرده معرّفی کنند تا بابت تأخیر در پرداختِ دیون ، مشکلی برایِ اعضا پیش نیاید    در این ماجرا هیأت مدیره برایِ توجیهِ این قیمتِ جدید و بهایِ تمام شده یِ غیرقابلِ قبول ، همیشه به دو عامل اشاره می کند : یکی بدحسابیِ تعدادی از اعضا که پرداخت هایشان به موقع نبوده و باعثِ کندیِ روندِ کار شده است و دیگری تحریم هایِ بین المللی و تورّم ناشی از آن که هزینه هایِ کار را بالاتر از میزانِ پیش بینی شده کرده !! . در حاایکه داستان همان مبالغی است که از خزانه جیب هنرمندان گم شده است نه تحریم های خزانه داری آمریکا    هیأت مدیره یِ تعاونی مسکنِ اعضایِ خانه یِ موسیقیِ ایران (به ریاست داریوش پیرنیاکان)  در آخرین اقدامِ غیرِ قانونیِ خود ، در تاریخِ 27 مرداد 1392 ، مجمعِ عمومی ای عادّی سالیانه ای برایِ انتخاباتِ هیأت مدیره یِ جدید ( بعد از یکسال و اندی تأخیر ) و بازرس و ... تشکیل داد و در این مجمعِ عمومی ، در همان ابتدایِ کار، تعدادِ زیادی از اعضا را به داخلِ سالنِ محلِّ برگزاریِ مجمع راه ندادند ، به بهانه یِ عدمِ عضویّتِ آنها در تعاونی . درحالیکه همگیِ آنها حقِّ عضویتِ خود را به تعاونی پرداخت کرده بودند و در دو پروژه یِ مسکونیِ این تعاونی هم ذی نفع بودند و البتّه در پیگیری ها و برّرسی هایی که که به عمل آمد  ، مشخص شد  این هیأت مدیره در خصوصِ عضویّتِ این اعضا دست به کاری زده که دیگر از حدِّ یک تخلّفِ ساده یِ آیین نامه ای و اساسنامه ای گذشته و می تواند جنبه هایِ بزرگتری داشته باشد و همین الان هم تعدادی از این اعضا علیهِ این هیأت مدیره اقدام به شکایتِ کیفری و تشکیلِ پرونده کرده اند و پیگیرِ شکایتِ خود هستند . ماجرا این بوده که این هیأت مدیره در اقدامی غیرِ قانونی ، این افراد را بجایِ هدایت به سمتِ بانکِ توسعه یِ تعاون و اینکه شماره یِ حسابِ مربوط به صندوقِ گسترشِ تعاونی هایِ کشور را به آنها بدهد تا 30 هزار تومانِ حقِّ عضویّت خود را به این حساب واریز کنند و بعد تعاونی آنها را به اداره یِ کلِّ تعاون ، کار و رفاهِ اجتماعیِ استانِ تهران معرّفی کرده و آنها را عضوِ تعاونی کند ، شماره حسابِ خود تعاونیِ مسکنِ اعضایِ خانه یِ موسیقی را به آنها داده بود و مبالغِ 30 هزار تومان یادشده هم به حسابِ تعاونی مسکنِ اعضایِ خانه یِ موسیقی واریز شده بود و این افراد هم به آن ادره یِ کل معرّفی نشده و عضوِ تعاونی نشده بودند ! وقتی کار به اینجا می کشد سر و کله اعضا جدید پیدا می شود! مطربان ریش تراشیده های ادکلن زده ی حاکمیت!! یک استاد چهار واحد غصب می کند دیگری 5 واحد یکی از همسرش طلاق می گیرد که همسرش بتواند خانه بگیرد و پس از عقد قرارداد دوباره رجعت می فرماید و خلاصه ماجرا هم خوردند و هم بردند!    در ادامه یِ همین مجمعِ عمومی حقِّ کاندید شدن برایِ عضویّت در هیأت مدیره و سمتِ بازرسی را از افراد گرفته و فقط اجازه دادند که آن افرادی که خودشان دستچین کرده و موردِ اعتماد می دانستند در انتخابات کاندید شوند . بهانه یِ آنها هم این بود که ما پیشتر در روزنامه یِ اطّلاعات آگهی کرده بودیم که هر کس می خواهد کاندید شود ، باید پیشتر به دفتر تعاونی اعلام می کرده و درخواست کتبی اش را به دفترِ تعاونی تحویل می داده و شما این کار را نکرده اید  یکی از اعضا  به عنوان اعتراض اعلام می کند  که شما در آگهی برگزاریِ این مجمع در سایتِ مربوط به تعاونی ، این مطلب را قید نکرده اید و باید این را هم در آن آگهی می نوشتید و به مواردِ پیشین و انتخابات هایِ قبلی هم استناد می کند  که این موارد در آنها رعایت شده بود . رئیسِ هیأت مدیره ( جنابِ آقایِ پیرنیاکان ) در پاسخ گفت که ما الزامی برایِ این کار نداشتیم و همان آگهی ما در روزنامه یِ اطّلاعات کفایت می کرده . در پاسخِ ایشان هم به مواردِ مشابهِ پیشین استناد می شود  و هم به اساسنامه یِ تعاونیِ مسکنِ اعضایِ خانه یِ موسیقیِ ایران که خودِ آقایان آنرا امضا کرده بودند که در آن هیأت مدیره را ملزم کرده اند که دعوت نامه یِ مجامعِ عمومی با قید زمان و مکان و دستورِ جلسه و سایرِ مواردِ مرتبط با آن به شکلِ کامل هم در روزنامه آگهی شود و هم در محلِّ دفترِ تعاونی نصب شود ( که این کار هم انجام نشده بود ) و هم در سایتِ تعاونی درج شود  . این موضوع را در نامه ای به اداره یِ کلِّ تعاون ، کار و رفاهِ اجتماعیِ استانِ تهران هم گزارش می شود و تقاضای ابطال انتخابات و برگزاریِ مجدّدِ آن را می شود و متأسّفانه واکنشی از طرفِ آنها مشاهده نمی شود و کارشناسِ مربوطه ( آقایِ محمودی ) حاضر به شنیدنِ حرف ها و استدلال هایِ شاکیان هم نمی شود .  سپس کار به تطمیع و تهدید برخی شاکیان ذی نفوذ می رسد و جالب اینکه در این جلسه سرو کله سرسلسله امنیتی های ادکلن زده و ریش تراشیده نظام علی مرادخانی نیز پیدا می شود که فقط می نشیند و هیچ نمی گوید اما جالب اینجاست که چند صباح بعد وقتی در پشت صحنه کنسرتی یکی از استادان موسیقی که خود نفع و سهمی در این ماجرا نداشته و برای دلسوزی و احساس مسوولیت به آقای مرادخانی موضوع تعاونی را متذکر می شود ایشان به کل اظهار بی اطلاعی می کنند و قول می دهند نمایندگان شاکیان را به حضور پذیرفته و موضوع را پیگیری کنند که اکنون پس از شش ماه هنوز بارگاه سرسلسله عشاق راهی برای سوختگان باز نکرده ست.

دستگاه تبلیغاتی به کار می افتد


با بالاگرفتن موضوع شکایت مال باختگان حرکت عجیبی در مطبوعات تحت نفوذ اتفاق می افتد اسفند ماه جاری اعضا شورای عالی خانه موسیقی (که اغلب در این ماجرا نقشی نداشته اند) در حرکتی نا معمول در روزنامه اعتماد جمع می شوند تا ابعاد اتهام سرقت هنری آقای داریوش پیرنیاکان (عضو هیات مدیره خانه موسیقی و رییس هیات مدیره تعاونی مسکن مذکور) را در موردی که سال 1390 اتفاق افتاده در انتهای سال 92 !! بررسی کنند . موضوع چیست؟ کپی برداری از روایت مکتوب مرحوم صالحی از ردیف دوره عالی استاد شهنازی توسط پیرنیاکان! اتهامی که با توجه به مستندات و شواهد و قرائن قطعی به نظر می رسد اما آقایان اساتید خود علاوه بر نقش کارشناس نقش قاضی را هم ایفا می کنند و در اقدامی غیر معمول به وی می تازند. صد البته این اساتید محترم نقشی و عضویتی در تعاونی مسکن نداشته اند اما سوال اساسی اینجاست چرا بعد از دو سال به این موضوع پرداخته اند و سبب جنجال آفرینی مطبوعاتی شده اند اما در مورد تعاونی مسکن رسالت خویش فراموش کرده و تنها به تذکر پشت صحنه کنسرت که بدان اشاره شد اکتفا کرده اند؟ آیا موضوع را نمی دانسته اند؟ چرا می دانسته اند آیا سرقت دار و ندار 64 هنرمند موضوعی کم اهمیت تر از سرقت یک کتاب است؟ خیر کم اهمیت تر نیست؟ آیا خود در این تخلف ها سهیم بوده اند و نخواسته اند موضوع باز شود؟ خیر سهیم نبوده اند پس چرا مطرح نمی شود؟ جواب ساده است سرسلسله از طریق بنگاه های رسانه ای اش می خواهد از پیرنیاکان که اخیرا آیت الله مکارم شیرازی هم به او تاخته است و مهره سوخته شده است یک قربانی بسازد با جنجال حول و حوش یکی از اتهامات سرقت او ، ذهن ها را به گونه ای آماده کنند تا کل افتضاح مالی خانه موسیقی را هم گردن او بیاندازند! و داریوش پیرنیاکان بشود بابک زنجانی خانه موسیقی تا با جنجال حول و حوش او سایر مختلصین محترم و دانه درشت تر ها در حاشیه امنیت به خدمت به فرهنگ و هنر نظام مقدس جمهوری اسلامی ادامه دهند. باری افتضاح مالی تعاونی مسکن خانه موسیقی (که اسناد آن نزد اینجانب محفوظ است) تنها یک نمونه بود تا مخاطبان به فساد گسترده مالی و اخلاقی حاکم در نهاد های به اصطلاح اصلاح طلب طراحی شده توسط امنیت خانه مبارک پی ببرند و تو خود حدیث مفصل بخوان زین مجمل در پایان قلمم را از نام سخیف و ننگین  برخی مدیران خانه موسیقی به کلامی از شاعر بزرگ آزادی احمد شاملو تطهیر می کنم که : " هدف شعر تغيير بنيادين جهان است و درست به همين علت هر حكومتي به خودش حق مي دهد شاعر را عنصري ناباب  و خطرناك تلقي كند. اهل سياست به قداست زندگي نمي انديشد بلكه زندگان را تنها به مثابهء وسايلي ارزيابي ميكند كه عندالاقتضاء بايد بي درنگ قرباني پيروزي او شود و اي بسا به همين دليل است كه بايد قبول كرد در جهان هيچ چيز شرط هيچ چيز نيست و در دنياي بي قانوني كه اداره و هدايتش به دست اوباش و ديوانگان افتاده هنر چيزي است در حد تنقلات و از آن اميد نجات بخشيدن نميتوان داشت...    " احمد شاملو