1
2
3
4
5
6
سنت پدیده ی غریبی است شاید
بتوان زایش های آن را با فرگشت و انتخاب طبیعی مقایسه کرد مسیری طولانی و
پر آزمون و خطا که به زایش هایی به غایت پیچیده و منسجم چون موسیقی دستگاه
می انجامد پیچیدگی ای که از یک سو بافت در هم تندیده ای به غایت زیبا را
سبب می شود و از سوی دیگر راه بر غیر خودش می بندد
این
انتخاب سنت هنرمندان خود را نیز به ضرورت آفریده و بر خویش افزوده است
موسیقی غزلواره ی دستگاه موسیقی ایران است با نقشینه هایی چون بافته های
اطلس و رنگ و نور پنجره های شیشه رنگی اش همگن با مینیاتور و شعر و غزل و
قال و حال زبان فارسی
طاق طاقی های کاشی
کاری شده اش با امیرزاده ی چشم های بادام تلخش ، بوی آب و جاروی حیاط
تابستانش و خنکای حوض خانه و کاهو و سکنجبین اش
از
شرشر ممتد و متنوع کوچه باغ های تهران و غزلخوانان مست و باباشمل هایش تا
نکته سنجی و طنازی طربناک خنیاگران عالی قاپو و چهچه ی آواز خوانان زیر
پل خواجو
از غیرت آتشین و حماسی آذربایجانی تا تفنگ و پسر ِ کپنک پوشان لرستانی اش
از فال حافظ و عشق آتشین دختر همسایه تا عرفان و پایکوبی سرخوشان باده ی الست خانقاه هایش
از افسانه های دلاورسالارانه فردوسی تا واقعیت های تلخ شکست و شکست و شکست...
ملتی که عاشق به خویش بالیدن است و لاف زدن
هنر را نزد خود دانستن و اصفهان را نصف جهان خواندن
لولیان مست و مستانه و کاروان ساغر و چنگ
فاتحان گوژپشت قلعه های رفته از یاد
تسلیم سرنوشت و مجبور به اختیار و مختار به جبر
گاه پرجوش و خروش چون کارون و گاه آرام و ساکن و محجور
موسیقی
دستگاه نماد ایران و فرهنگ ایران است با همه ی کجی ها و کاستی ها و
بالندگی هایش در طول زمان صیغل خورده و جلا یافته آینه ی شعر حافظ و
همنشین قدیم و ندیم عشق و عاشقی و غزلواره گی
فرهنگی که برای فراموش کردنِ مصیبت هایش حماسه سرایی را چون نان بر سر کرسی های سرد شبهای زمستان کوس بهار می زند لاف امید می شکند
ملتی
که رستم می خواهد ، حسین کرد می خواهد ، پهلوان نایب می ستاید و خدایگان
های خود را می سازد و می ستاید و می شکند تا دمی هلهله کند تا فراموش کند
که مختار است به جبر و مجبور است به اختیار تا با تراشیدن و پرستیدن احساس
قدرت کند و در نئشه گی شکستنش دمی شکستگی خویش فراموش کند
2
موسیقی
دستگاه در پیچ و تاب فراز و نشیب تاریخی اش صیغل خورده و به آینه ایران و
ایرانی بدل شده پیچیده و احساس زده و سرخوش و رازآلود و زیبایی خود را
مستقل از آفرینندگان شکل داده است در واقع پهلوان مدارانه شاهنامه اش هم
رستم سالار است نه شاه سالار ، فردیت ها همه پهلوانانی بوده اند که نقال و
راوی این شاهنامه بوده اند و بر آن ورقی افزوده اند
موسیقی دستگاه راوی مدار است نه آفریننده مدار
زیباشناسی
اش هم زیباشناسی روایتگرانه است نه خلاقانه و خلاقیت هنرمندانش در راوی
بودنشان است نه در آفریدن ابوعطا شاهی است که حکم می کند تا پهلوان چگونه
روایتش کند و هنرمند محصور و مجبور به اختیار و مختار به جبر حکم اوست
چنین خدا شاه و و ملتی زیر سلطه شاه و خدا را در فرهنگ آن سوی آب ها نمی یابیم
دو مینور به بتهوون حتی راهنمایی هم نمی کند که سمفونی 5 را چگونه بسازد اما ابوعطا به هنرمند ایرانی حکم می کند که مرا چگونه بنواز
و آن استاد تر است که به این حکم و اصل بیشتر نزدیک شود
موسیقی
ما مدال است و مهمترین ویژگی مدالیته روایی بودن آن است یعنی زیباشناسی
اش هم روایت کردن یک نسخه اصیل اتفاقا بیشتر کانتکستیک است به عبارت دیگر
نوازنده ای هنرمند تر و استاد تر است که ابوعطایی که می زند به اصل ابوعطا
(که می تواند مجموعه ای از ردیف های مختلف و اجراهای استادان پیشین باشد )
بیشتر نزدیک شده و ظرائف و قوانین آن را رعایت کرده باشد در این میان
فردیت هنرمند تنها به عنوان راوی می تواند بروز پیدا کند نه سازنده ،
سازنده گی را اگر با معیار غربی نگاه کنیم از میانه قرن بیستم حتی خود را
از احکام ضعیف تنالیته نیز می رهاند و موسیقی تنها ابزار بیان آهنگساز است
نه اینکه موسیقی دان ابزار بیانی مد یا دستگاه باشد. در چنین فضایی رسیدن
به بیان شخصی بسیار دشوار است درواقع هنرمند باید بتواند به آن اصل عموما
کانتکستیک خود را بیافزاید و تازه اینجاست که می توانیم به او واقعا
هنرمند اطلاق کنیم چرا که روایت گری چون از خلاقیت فردی در سوژگی به دور
است به مفهوم فلسفی و مدرن هنر محسوب نمی شود لطفی در کنار استادانی چون
صبا ، شهنازی ، درویش خان ، نی داوود و .. تنها کسی در معاصر است که در
نوازندگی هنرمند شده یعنی بیانش شخصی اش در تکست و کانتکست دستگاه به ثبت
رسیده الان زیاد می شنوید ابوعطای لطفی (اشاره به کنسرت 1359 با استاد
شجریان) اصفهان ِ پرواز عشق ، راست پنجگاه جشن هنر و ... در مورد کمتر
هنرمندی (به استثنا استاد شجریان) یا بهتر بگویم هیچ هنرمندی در موسیقی
ایرانی من این خاصیت را سراغ ندارم
3
لطفی
آخرین پهلوان شاهنامه بود رستمی که از شاهنامه رفت ، قافله سالاری که از
سستی گام های اهالی کاروان به ستوه آمد و به تاخت قافله را رها کرد حتی
وصیت هم ننوشت ... چرا؟ ... گویا با خود می گفت : به که چه بگویم..؟
چرا؟
من
بارها همین دغدغه های فلسفی را با او صحبت کرده بودم موضوع "آیا موسیقی
دستگاه پاسخگوی ایرانی امروز است " را او به من گفت تا برای آخرین کتاب
سال شیدا بنگارم
چرا می گویم آخرین پهلوان شاهنامه ؟
چرا می گویم دیگر از نسل صبا و شهنازی و درویش خان و لطفی نخواهد آمد؟
روشن است و تلخ و شیرین
ایرانی که در ابتدا وصف کردم دیگر نیست!
ایوان رو به باغچه جای خود را به ویوی پنت هاوس داده است
حوضخانه به جکوزی تبدیل شده و عشق و عاشقی بی مفهوم و بی معنا
دیگر
لازم نیست سر راه دخترهمسایه ساعت ها نشست و روی بام آواز خواند صفر ها و
یک ها طوفان می کنند بوی زلف یار هم که بر باد صفر ها و یک ها بنشیند
عشق دیجیتال خواهد رویید با کیفیت HD
تفکر نیز
پوست انداخته است
اگر
باید ساعت ها ترافیک خیابان آزادی را تحمل می کردی تا روبروی دانشگاه با
هزار ترس و مصیبت کتاب فروید یا راسل را پیدا کنی اکنون فاصله ات با آن یک
گوگل سرچ است
هرچند هنوز همه کاره و هیچ کاره بودن در خواندن هم ساری است
و فیل درون ایرانی که تمایل دائمی به پرواز دارد همان فیل است و همان هوا اما سوژگی موسیقی دستگاه –عشق- دیگر بیگانه است..
باری سرزمین طبل ها اینبار به سرعت به سمت غرب می رود
خوب است یا بد؟
نمی دانم
4
مرگ قافله سالار دفتری را در موسیقی ایران بست و به جبر دفتری گشوده می شود
دیگر خدایگانی نیست که حرفش فصل الخطاب باشد
مرگ لطفی صد البته قامت جامعه ایران را کوتاه تر کرد اما از حرکت و زایش بازش نمی دارد هرچند مسیر این زایش دگرگونه خواهد بود
انتخاب
طبیعی سنت گونه های دیگری را خواهد آفرید بر بستری که اکنون به شهر کوتاه
قامتانی مانند است که نه بزرگی است که حکمش را بپذیرند و نه جامعه را
پذیرشی از حکم آنان
باری دوران حکم به سر آمده است
و موسیقی دستگاه با احکام پیچیده اش کم و بیش در دایره محدود تری دنبال می شود و کم کم به موزه خود را نزدیک می کند
و خلا آن را ملغمه ای از موسیقی های وارداتی و نوآوری های سطحی در ساختار دستگاه پر می کند
5
اما ...
غروب خدایان
می
تواند زمینه ای را فراهم سازد تا اومانیسم یا همان فردیت آفریننده با
دگردیسی احکام مدال در موسیقی ایران ظهور کند هرچند زمینه ی فلسفی آن
بسیار از سطح میانگین خردورزی ایرانی بدور است اما شاید جبر حرکت به سوی
غرب این بار با چشمان بازتری دنبال شود
هرچند که این افق بسی دور می نماید
6
لطفی رفت اما زیستنش آنچنان از حجم بودنش آغشته بود که مرگ را هم به سخره گرفت
لطفی بودنش امضا خودش را داشت
بودن را بلد بود
و ماندگاری را در خود زیسته بود
موسیقی اش زندگی اش بود و زندگی اش موسیقی اش
باشکوه و ماندگار
باشکوه
چون" طلای راین " (*)
ماندگار
چون
"غروب خدایان"
بهراد توکلی بیست و یکم اردیبهشت نود و سه
*
طلای راین و غروب خدایان بخش های آغازین و پایانی اپرای بلند حلقه
نیبلونگ اثر ریچارد واگنر (1883-1813 ) هستند این اپرا در اثر سه گانه ای
بوده که به پیشنهاد فردریش نیچه در چهار شب به اجرا آمد این چهار بخش
عبارتند از :
طلای راین
والکوره
زیگفرید
غروب خدایان


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر